آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

خداحافظی وسلام

نانازم عسلم شمادیگه داری یواش یواش آقا میشی وداری دیگه دلبری میکنی مامانی همه به من میگن بابا اینهمه بچه رو بغل نکن بغلی میشه بعدا تودردسر می افتی اما مگه میشه آخه این قند عسل ومن بغلش نکنم اونم وقتایی که دل درد داره وفقطم دوست داره تو بغل من باشه تا آروم بشه پسرم ما بعداز ١٣ روز که خونه مامانی بودی تصمیم داریم امروز ١٢مرداد بریم خونه مامان مهین وبابا غلام غروب حوالی ساعت ٧ بابارضا اومد دنبالمون تا مارو ببره اونجا حالا رفتن ما هم ١پروسه ای شده هم وسایلامون زیاد هم مامانی وبابایی نمیتونن از شما دست بکشن بالاخره بعداز ١ساعت ماحاضر شدیم وموقع اومدن دیدیم وای بابایی برای شما ١دوچرخه خوشگل آبی رنگ خریده بود ماهم بعداز تشکرف...
12 مرداد 1390

پاگشا

عسلم امروز 1شنبه ٩مرداد مامانی اینها برای شما جشن گرفتن وشمارو پاگشا کردن وهمه فامیلو هم دعوت کردن که تقریبا100نفری میشیم ولی شما ازدیروز یکم ناآروم شدی وامروزم ازساعت 2بیقراری به همین خاطر من ومامانی ساعت3:30 شمارو بردیم دکتر ودکتر گفت کولیت روده داری اونم از نوع عصرگاهی فقط غروبا اذیت میکنه به همین خاطر چندتا دارو داد ماهم به خاطر اینکه شب راحت باشی فقط 5قطره شربت دادیم ولی شما از ساعت 8شب خوابیدی وتو تالارم مست مست بودی ودایی میثم مارو خیلی دعوا کرد که چراشربت دادیم به شما تااینجوری بی حال بشی وعمه یاسمن گفت دیگه از این شربت ندین ضرر داره وچند تا شربت داد که از اونا بدیم آخه دوستش از آلمان برای پرنیان فرستاده بود ولی در هر حال شما ...
9 مرداد 1390

گریه

گلم چندروزیه شما غروبا دل درد داری ونمیذاری عصرا ،کسی بخوابه امروز شما16روزه شده ودل دردتم زیاده چون از ساعت 3 شما داری گریه میکنی تا اومدن بابا رضا دیگه ما نمیدونیم چی باید به شما بدیم دکتر میگه نباید داروهای گیاهی بدیم ولی شما اونقدر ناآرومی که مابه داروهای گیاهی رو آوردیم حوالی ساعت 9 بود که دیگه من طاقت نیاوردم ومیخواستم گریه کنم که دیدم مامانی جلوتراز من داره پا به پای شما گریه میکنه یک لحظه پشتمو نگاه کردو دیدم به به اون پشت چه خبره بابایی و بابارضا و میثاق هر کدوم 1گوشه بغض کردن و نشستن وآماده گریه کردن هستن که من دوباره به شما شیر دادم تا آروم شدی وبالاخره حدود ساعت 9:30 آروم شدی وبعد خوابیدی که بابایی میگفت اگه گریه کردن شما تموم ن...
8 مرداد 1390

اولین خیابون گردی

نازنینم شما4 مرداد وقت شنوایی سنجی داری صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مامانی اصلا حال نداره بدنش بدجوری کهیر شده چند روز قبل آمپول زده بود یکم خوب شده بود ولی امروز بدتر شده همچین بود شب به اسرار من رفت حمام ولی خوب نشد ونزدیکیای صبح از خارش زیاد داشت گریه میکرد به همین خاطر ساعت 9 به زور من مامانی وهمراه با ،بابایی فرستادم بیمارستان ومامانی نگران ما بود چون شما باید طرف صبح حتما میرفتی شنوایی سنجی به همین خاطر من همراه زن عمو شمارو بردیم دکتر ،رفتنی بابایی مارو برد  وزن عموی مهربونم هم همراه مااومد تا تنها نباشیم ،ولی موقع برگشتن خودمون با تاکسی برگشتیم آخه خیلی نزدیک بود وشما مامانی چه کیفی میکردی ومدام با اون گردن فنریت که مدام با...
4 مرداد 1390

اولین هدیه

گلم ما به خاطر اینکه از زحمتهایی مامانی تشکر کنیم می خواهیم از طرف شما برای مامانی 1کادو بگیریم ولی نمیدونیم چی یک دفعه من کشف کردم که چی بخریم هم مامانی نداشته باشه هم خوشش بیاد گوشی موبایل ولی حالا چه گوشی اونم باترفندی میثاق از مامانی پرسیده بود واونم گفته بود کشویی دوست داره ماهم به بابارضاگفتم واونم باسلیقه خودش 1گوشی سونی اریکسون نقره ای گرفته بود وشب بعداز شام طی مراسمی به سختی کادو رو جادادیم تو دست شما واونو دادیم به مامانی الهی قربونت بشم من مامانی فقط شمارو بغل کردو مدام ماچت میکرد ومارو هم دعوا که این چه کاری بود ...
2 مرداد 1390

اولین روز مهمونی

آرتینم سحرخیزه ومثل همیشه ساعت 6بیداره تامبادا باباجونش خواب بمونه ادارش دیر بشه دیگه ازامروز برنامه مامانی اینها بهم خورده چون همه باید بعداز بیدار شدن شما بیدار بشن همه بیدار میشدن الا من تا اون موقع که شما دوباره گرسنه بشی ومن باید به شما شیر بدم نانازم ازصبح ساعت 9 همه فامیلا اومدن خونه مامانی تاشمارو ببینن گلم ببین که شما چه نانازی هستی که مامان جون بااون پاهاش غروب اومد خونه مامانی تا شماروببینه وشب وهم نموند وبااون زحمت دوباره برگشت خونشون معلومه دیگه اگه همه منم اینجوری دوست داشتن منم افاده ای میشدم دیگه آخه مامان مهین میگه شما افادهای هستی وخیلی خیلی نازداری ...
1 مرداد 1390

حمام

گلم عزیزم شما 31تیرماه 10روزه شدین وماامروزم مهمون داریم صبح بعداز اینکه مامانیا نهارو آماده کردن نوبت حمام رفتن ماشد اول من حمام رفتم ویک عالمه برنامه داشتیم تو حموم وباید خیلی چیزا به سر وبدنم می مالیدم ولی همه چیز به خیروخوشی تموم شد ومن از حمام در اومدم بعد از منم نوبت شما بود که بری حمام وبازهم مامان مهین شماروبرد حمام وشما مثل آقاها یکم اولش گریه کردی ولی بعدش آروم بودی وبه همه جا نگاه میکردی که منم از تمام ای لحظه ها فیلم گرفتم  بعداز حمام کردن شما چند ساعتی راحت خوابیدی وطبق معمول برای نهار بیدار شدی وبا دایی میثم وبهارجون عکس انداختی اینم عکس گل پسرم با عمه جونش ودخمل گلش وعمو حسن پسرم قرار بو...
31 تير 1390

قربونی

عزیزم مامانی خیلی دوست داشت که گوسفندو تو خونه ببریم ولی چون خونمون آپارتمانه گفتن نمیشه وخیلی سخته به همین خاطر بریدن گوسفند به تاخیر افتاد وگوسفندو5شنبه 30 تیرماه  قربونی کردیم اونم بیرون سرشو بریدن و تیکه تیکه کردن وشب آوردن خونه وبرای شام جغوربغور درست کردیم وهمه دوباره خونه ما بودن وبعداز شام هم گوشتارو جمع وجور کردیم وساعت 2بود که خوابیدیم تازه عمه جونو داییجونو باباجونا هم تا ساعت 1 خونه ما بودن وکمک میکردن
30 تير 1390

اولین تنهایی

پسرگلم امروز8 روزه که شما بدنیااومدین ومن امروز وقت دکتردارم وساعت 4باید درمطب دکترباشم به همین خاطر قراره تواین مدتی که مانیستیم شما با مامان مهین وخاله پروین بمونین منم قبل از رفتن به شما شیر دادم وشما خابیدی یکم هم شیر دوشیم تا برگشتن ما اگه بیدار شدی گرسنه نمونی من ومامانی به موقع رسیدیم مطب دکتر ولی دکتر یکم دیر اومد وما ساعت 4:40سوار ماشین شدیم تابرگردیم خونه که همون موقع ندا جون زنگ زد تاببینه ما کجاییم آخه شما بیدارشده بودی  شیرتو خورده بودی هیچ یکمم آب قند داده بودن ولی شما همچنان دستاتو میخوردی ونداجون گفت اگه زودتر نرسیم شما انگشتاتو هم میخوری مامانی شما همین که اومدی بغل من همچین با ولع شیر میخوردی که نگو پسرم&nbs...
29 تير 1390