آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

مشورت

هفته پیش رفته بودم تهران دکتر ودکتر برای ٢٧ وقت زایمان برام تعیین کردوشنبه هم اینجا رفتم دکتر و٢٣و٢٧ وقت زایمان برام مشخص کردوگفت هرروزی رو که خودم دوست دارم انتخاب کنم پسرم ٢دلم نمیدونم چیکار کنم تهران.....اینجا.....٢٣......یا٢٧فرشته کوچولوی من دوست دارم به مامانی کمک کنی تا ١انتخاب خوبی داشته باشم پسرم دیگه طاقت دوریتو ندارم برای دیدنت لحظه شماری میکنم عزیزدلم دوست دارم قد تمام دنیا                 ...
20 تير 1390

نگرانی یابازی

پسرگلم مامانی الان چند روزیه که تو خونست وداره استراحت میکنه ولی شما 1کم 15 تیر ماه مامانی رو ترسوندی اون روز مامانی رفته بود روضه خونه مادرینا وشما از غروب حرکت خیلی خیلی کمی داشتی مامانی بستنی هم خورد ولی شما حرکتت فرقی نکرد منم با دکتر تماس گرفتم گفت سریع برم سونو تامنم برم سونو دیر وقت شده بود پس سریع رفتیم بیمارستان تا nst انجام بدم همین که دستگاهو وصل کردن حرکت شما هم شروع شد چند بار همچین محکم لگد زدی که نمودار هنگ کرده بود وبعد از نیم ساعت دکترا گفتن که نینی شما حالش خوبه خوبه فقط میخواسته با شما بازی کنه پسریم اون شب شما تا صبح بیدار بودی ومدام وول میخوردی فقط من ومامانی رو حسابی ترسونده بوده میبوست 1000تا ...
19 تير 1390

آخرين روز كاري

پسرگلم امروز آخرين روز كاري مامانيه ببخش كه تو اين 36 هفته خيلي خيلي اذيتت كردم آخه ماماني هر روز ساعت 6:50 از خواب بيدار ميشه وشما هم مثل ماماني سحر خيز هستي وساعت7 به ماماني با وول خوردنات صبح به خير ميگفتي ديگه بعد از اين ماماني قول قول ميده ديگه پسريو كمتر اذيت كنه وهرروز باهم بريم پياده روي پسرگلم شما كه تواين مدت اصلا اصلا ماماني رو نه تو شركت ونه تو خونه اذيت نكردي الهي قربون بشم من ١٠٠٠تا دوست دارم ١دنیا                   ...
8 تير 1390

اتاق آرتينم

عزيز دلم عكس اتاقتو ميذارم تو وبت كه بعدها ببيني و و  كه چه بلاهايي سر وسايلات آوردي الهي قربون شلوغلات بشم من ...
7 تير 1390

دلتنگي

پسرم چند وقتيه خيلي شيطون شدي مدام وول وول ميخوري ديگه سركار راحت نيستم احساس ميكنم همه دارن به شما نگاه ميكنند آخه اينقدر با حال حركت ميكني كه ماماني دلش ضعف ميره وهي ميخنده الهي قربونت بشم من پسرم عزيزم جيگرم ماماني ديگه طاقت نداره ديگه شبا خواب ندارم وشما هم مثل من تا صبح بيداري من به شما فكر ميكنم شما به چي فكر ميكني پسرررررررررررررررم  ميبوسمت 1000تا                 ...
1 تير 1390

هديه روز پدر

آرتينم چند روزه مامان مي خواه واسه بابايي كادو بخره ولي نميدونه چي بخره ولي مامان نسي بالاخره تصميمشو گرفت از طرف گل پسرم واسه بابارضا كادو مي خرم حالا چي آحان پيدا كرديم كتاب وتوپ حالا چه كتابي ماماني 5شنبه 2ساعت فقط دنبال كتاب وتوب گشت بالاخره پيداكردم-اسم كتابا اينا بودن بچه هايمان به ما چه مي آموزند&رابطه والدين با كودكان بعدشم 1توپ فوتبال باحال خريدم وروي توپم نوشتم (باباي عزيزم روزت مبارك هديه من براي روزهايي كه همبازي هم خواهيم شد امضا آرتين 26/03/1390) همره با 1كارت تبريك كوچولوي ماماني وشب به بابايي دادم نميدوني قيافيه بابايي چه شكلي شده بود الهي قربون پسرم بشم من اون موقع شماهم بيدار بودي ومدام...
28 خرداد 1390

سونوي باحال

الهي قربون پسري بشم من  11خرداد وقت دكتر داشتم وبا ماماني رفته بودم دكتر خانم دكترم بعد از معاينه خواست سونو بكنه آخه از آخرين سونوم13 گفته گذشته بود شما خيلي ناز تو شكم ماماني بودي سرت كاملا پايين آمده بود وهمه چيز هم خوب بود كه خانم دكتر گفت كه نيني تون 100 درصد پسره چون بيضه هاتو ديده بود بعد يه دفعه قيافه خانم دكتر عوض شد ومدام قربون صدقه رفت آخه آرتين جونم گل پسرم يه دفعه انگشت شستتو  بردي تو دهن وشروع كردي به مك زدن انگشتت اما يهو فكر كنم فهميدي ماداريم نگات مي كنيم ديگه تكرار نكردي الهي قربرنت بشم كه دل همه ي مارو بردي ماماني وخانم دكتر اونقدر ذوق كرده بودن كه نگو ...
24 خرداد 1390

سيسموني

پسر گلم ماماني تقريبا بعد از عيد مشغول خريد كردن براي شما پسريه چون شما اولين نوشون هستي حسابي دارن حال ميكنن منم گه گاهي با ماماني ميرم خريد25 ارديبهشت من وماماني رفتيم براي شما تخت وكمد ديديم بعد27 هم رفتيم اونارو خريديم پسرم الهي قربونت بشم تختت آبيه كاغذ ديواري اتاق آرتينم اونم آبيه همراه با عكس حيووناي نانازي 11خردادهم رفته بودم دكتر واونجا تمام خريدامونو با ماماني وبابايي كرديم .پسر گلم ماماني گفته 18 خرداد سيسمونيتو مياره چون ماه رجبه تازه امشب شب ليله الرغائب هم هست الهي قربونت بشم كه تمام مراسمت توروزاي خاصه غروب 5شنبه ماماني وسايلاي شازده پسرمو آورد وتا ساعت 9طول كشيد تا ما اتاق آرتين جونو مرتب كرديم پسرم نميدوني چقدر با اتاقت حال...
21 خرداد 1390

پسرم-افراسياب

١٧ اسفند تولد 29 سالگيم بود ومن تصميم داشتم كه امروز حتما برم سونو براي تعيين جنسيت وساعت 6 دكتر برام وقت داده بود اونقدر استرس داشتم كه ساعت30/3 ازشركت مرخصي گرفتم ورفتم خونه و6 رفتم دكتر وبابا رضاهم اومد بابا رضا دلش دختر مي خواست ولي ميدونم ته ته دلش پسر دوست داره اونم از جنس شولوغش من نميدونم منم دختر مي خواهم ولي ته ته ته دلم پسر دوست دارم قبلا گفته بودم كه خواهر شوهر حامله بود ني ني اونم دي بدنيا اومد و1دخمل ناز به همين خاطر خانواده شوشو پسر مي خواستن باباوداداش منم ميگفتن فقط پسر وهمه منتظر اين روز مهم بودن دكترم بعداز كلي معاينه گفت نينيمووووووووووووووووووووووووووون پسره واي خداي من 1پسر نميدونيد وقتي دكتر داشت تو سونو همه جاي نينيم...
18 خرداد 1390