آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

خاطرات 93 به روایت تصویر

عاشق این ژستتم اولین لوازم التحریر آرتین پسری برای مهد کودک اینم کتاب ریاضی وعلوم جیگر طلام برا مهد کودکش آرتین.طاها.ستایش.علیسان.خانم ژاله چیان.طناز.امیر محمد.مبینا(همکلاسی های هوش وخلاقیت پاییز93)   ...
10 اسفند 1393

جيگر طلام

                                                                            پسر قشنگ چند روز پیش یه سری برچسب پيدا كردي و مشتاق بودي كه اونا رو جايي بچسبوني منم بهت گفتم كه ميتوني رو درب كمدت بچسبوني كه بعد با اين صحنه سورپرايزم كردي واقعا انتظار نداشتم اين چيدمان رو از شما ببينم ...
26 آذر 1392

برف بازي

١٥/٠٩/١٣٩٢ بارش برف و تيريپ زمستوني وآدم برفي   پسر قشنگم ما جمعه خونه مامان مهين دعوت بوديم وساعت 11 اومديم بيرون وبا اين صحنه روبرو شديم برف همچين بود كه بابا رضا مجبور شد تا سر كوچه از زنجير چرخ استفاده كنه چون به هيچ وجه ماشين از پاركينگ بيرون نميومد و اينم آرتين پسري مامان با تيريپ زمستوني سال92 آرتين تيريپ بي حوصله دختر همسايه مامان مهين زنگ زدن وگفتن اگه بچه ها هستن  بيان برف بازي و شما وپرنيان هم رفتيد اونجا برف بازي ومنم چون ميدونستم كه شما حتما ميريد برف بازي يه دست لباسي شمي برات برداشتم كه خيس نشي     ...
19 آذر 1392

یه حرف خوشمزه

طوطی خوش سخن مامان دیشب (٢٤/٠٦/٩٢) با دختر عمه و پسر عمه های من رفته بودیم خونه علی و سحر جون و حسابی هم بهمون خوش گذشت ساعت ١١:٣٠شما هوس آب کردی و سحر جون تو لیوان کیریستالی که تهش قرمز رنگ بود به شما آب داد وشما خوشحال اومدی پیش من وگفتی نسیم شـَبـَت منم گفتم نه مامان جان شربت نیست آبـــه،اما قبول نداشتی و چون قاشق تو لیوان نبود سعی کردی با انگشتات شربت رو هم بزنی که باز نشد و این دفعه لیوان روکج کردی به سمت دهنت وگفتی  شـَبـَت بیا  شـَبـَت بیــــا وای ما رو نمیگی ازخنده مرده بودیم به قول سهراب: کاش دانه های دلم همچو اناری پیدا بود.... تا میدیدی هر دانه،هزار دان...
25 شهريور 1392

آرایشگر کوچولو

پسر شیطونم چند روز پیش تو آشپزخونه کار داشتم وشما هم داشتی بازی میکردی که یهو به خودم اومدم دیدم  چند دقیقه ای میشه صدات نمیاد که اومدم تو حال و شما رو این جوری دیدم آخه مامان قربونت بشه از کجا میدونستی باید مدادمشکی رو به چشمات بزنی   حالا خدا رو شکر دختر نشدی                                                        ...
3 شهريور 1392

اولین شب تنهایی

                           پسر قشنگم دیشب ٢٩/٠٤/٩٠تو زندگیمون یه اتفاق مهم افتاد دیروز افطار خونه مامان مهین بودیم و مهمونشونم مامانی اینها ودایی میثم اینا بودن و همه چی خوب بود  اما موقع رفتن مهمونا،شما اول رفتی بغل بابایی وبعدش هم رفتی بغل میثاق وبه هیچ وجه راضی نمیشدی بیایی بغل ما      و همراه آنها رفتی خونشون و ما هم سریع جمع جورکردیم و اومدیم دنبال شما اما شما باز کوتاه نمیومدی و همچنان بغل بابایی بودی  یک ربعی ما رو تو خیابون نگه داشتی اما نیومدی که نیومدی و ب...
30 تير 1392

دعوت به مسابقه

ممنون از ستایش جون ونرگس جون که منو به این مسابقه دعوت کردن  1- بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ رو به رو شدن با........  1- بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ روبه رو شدن با مار 2- اگر 24 ساعت نامرئی میشدی، چی کار میکردی؟ میرفتم جاهایی که نوشته ورود ممنوع ٣- اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد،‌ آن آرزو چیست؟ بشم غول چراغ جادو ٤- از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه و عقاب کدامیک را دوست داری؟ سوار رو اسب،گربه تو بغلم،عقاب بالای سرم وسگ در کنارم پلنگ رو تعقیب بکنیم آی حال میده  ٥ - کارتون مورد علاقه دوران کودکیت؟ من عشق کارتون بودم با...
8 تير 1392

رنگ انگشتی

                             جینگیل مامان چند وقت پیش برات یه سری رنگ انگشتی گرفتم اما موقعیتش پیش نمیومد با هم بریم رنگ بازی اما بالاخره پنج شنبه ٥ اردیبهشت،حسابی با هم رنگ بازی کردیم اولین طراحی مامان و آرتین اینم امضا آرتین خان اینم یه طراحی دیگه توسط قند عسل مامان پشت وان کودک اینم جینگیل من تو حمام ...
8 ارديبهشت 1392

lolek

  شاهزاده کوچک من اون روزها که تو کوچک بودی و تپل مپل بابا رضا بهت میگفت لولک شده بودی لولک بابا رضا،الان این عکسا رو میذارم ببین و خودت قضاوت کن       پ ن:لولک وبولک یکی از کارتونهای دوران کودیکی ما           واینم از آرتین در نقش لولک خداییش خیلی شبیه بودیا                                     ...
4 ارديبهشت 1392