آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

یه مسافرت دوست داشتنی

پسرک چشم قهوه ای من آخرین باری که من وبابا رضا با هم رفته بودیم مشهد پاییز سال 86 بود منم که عاشق امام رضا بودم و واقعا دلم لک زده بود واسه مشهد واصلا برامون فراهم نشده بود شما رو ببریم مشهد که 94/09/02 قرعه به نام من در اومد وقرار شد با هم بریم مشهد اما، بابا رضا به خاطرمشغله کای نتونست ما رو همراهی کنه به همین خاطر همسفرهای ما شدن:مامانی،مهین جون،خاله پروین وحاج آقاجون وای چقدر خوشحال بودم که همراه عزیزانم دارم میرم مشهد ولی از اینکه بابا رضا همراهیمون نمیکرد خیلی ناراحت بودم که لحظه رفتن نزدیک میشد وبلیط ما 194/09/13 ساعت11:20 از فرودگاه زنجان بود ساعت 11 بود که ما رسیدیم فرودگاه که...
18 آذر 1394

سفر تابستونی

گل پسرم از اوایل تابستون قرار بود دست جمعی همه اقوام پدری من با هم بریم تهران خونه خاله طلا اینها آخه خونه شونو عوض کرده بودن که قرار شده بود آخر شهریور ماه با هم بریم که تصمیم عوض شد وقرار شد  خانمها مجردی بریم تهران که 26 شهریور ماه  ساعت 8:30 یه کاروان با هم رفتیم تهران خونه خاله طلا واااااااااااااااای که چقدر خوش گذشت  مسافران(مامان جون،مامانی،زن عمو وثنا جون،افسون عمه جون و مهنا، سولماز وطاها،مریم وسدنا جون،سولماز و رسا وآرمیا جون،بهارجون،فرشته جون،لیلا وکیمیا، عاطفه جون ومامان نسی وآرتین خان و ثریا عمه وفایضه عمه جون از قبل رفته بودن تهران که موقع برگشت با هم برگشتیم) واقعیتش برای اول...
28 شهريور 1394

سفری به شیرینی نگاه تو

گل پسرم چند وقته تصمیم گرفتیم بریم اصفهان پیش عمو یدی اینها اما قسمت نمیشه که نمیشه اما بالاخره انگار داره همه چی جور میشه  وبالاخره 4شنبه 23/02/94 صبح ساعت 8:00 عازم شهر زیبای اصفهان شدیم توی راه خیلی پسر خوب و آقایی بودی و هر موقع احساس خستگی میکردی به من میگفتی مامان برام کتاب بخون که غروب ساعت 4 بود که رسیدیم به اصفهان وهمین که زاینده رود رو دیدی گفتی دریااااااااااا بعد از اینکه رسیدیم خونه عمو یدی اینها وکمی استراحت کردیم همگی با هم رفتیم دریا آرتین واحسان جون عمو یدی وخاله مژگان جون آرتین وقایق سواری در زاینده رود   بعد ...
27 ارديبهشت 1394

سفر به ماسوله

                                  پسر خوشگلم مسافرت تو پاییز یه حس وحال دیگه ای داره واگه این مسافرت جاده شمال و جنگل باشه که عشق وحاله                     به همین خاطرما ٥ شنبه صبح به همراه خاله سهیلا و خاله سمیرا(دختر دایی های خوبم)   رفتیم به سمت ماسوله و ساعت 1 رسیدیم به استراحتگاه سایه سار که ١٠کیلومتر مانده به ماسوله بود  وای چه جای باصفایی بود کلبه ها مابین جنگل و رودخانه بودن وکلبه ما درست چسبیده به جنگل ب...
20 مهر 1392

تعطیلات تابستونی

                              پسر گلم شرکت مامان و بابا یه 9 روز به ما حال داده بود چون از 17مرداد تا 25 مرداد ماه تعطیلات تابستانیمون بود خوب یعنی 9 روز با هم بودیم وای چه ها میتونستیم بکنیم 18مرداد که مراسم عید رو داشتیم که رفتیم عید دیدنی خونه حاجآقا ومامان جون و....   واز روز 19 هم مراسم پوشک بازی داشتیم،من تصمیم داشتم که تو این 9 روز با هم همکاری کنیم و شما یه پارچه آقا بشی اما نشد که نشد     شورت آموزشی تنت میکردم و  هر یک ربع به یک ربع با هم میرفتی دستشویی اما...
27 مرداد 1392