آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

یه مسافرت دوست داشتنی

1394/9/18 10:29
نویسنده : مامان نسی
303 بازدید
اشتراک گذاری

Image result for ‫حرم امام رضا‬‎

پسرک چشم قهوه ای من

آخرین باری که من وبابا رضا با هم رفته بودیم مشهد پاییز سال 86 بود

منم که عاشق امام رضا بودم و واقعا دلم لک زده بود واسه مشهد

واصلا برامون فراهم نشده بود شما رو ببریم مشهد

که 94/09/02 قرعه به نام من در اومد وقرار شد با هم بریم مشهد

اما، بابا رضا به خاطرمشغله کای نتونست ما رو همراهی کنه

به همین خاطر همسفرهای ما شدن:مامانی،مهین جون،خاله پروین وحاج آقاجون

وای چقدر خوشحال بودم که همراه عزیزانم دارم میرم مشهد ولی از اینکه بابا رضا همراهیمون نمیکرد خیلی ناراحت بودم

که لحظه رفتن نزدیک میشد وبلیط ما 194/09/13 ساعت11:20 از فرودگاه زنجان بود

ساعت 11 بود که ما رسیدیم فرودگاه که طبق معمول هواپیما تاخیر داشت که به همین خاطر بابا رضا یکم بیشتر موند پیش ما

خداحافظی با .باباجون

 

 

وای شما تو اون لحظه ها چه ها که نکردی ونمیگذاشتی بابا رضا بگره(یه لحظه من دیدیم که بابا رضا هم طاقت دوری شما رو نداره وداره اشک میریزه)

بالاخره لحظه خداحافظی شد وما با هم رفتیم داخل گیت ومنتظر هواپیما بودیم که شما مستقیم رفتی پیش مامور فرودگاه وبا هم حسابی گرم گرفتی

که تو اون لحظه ما با هم منظره فرود هواپیما رو دیدیم

تو هواپیما هم خیلی پسر خوبی بودی ومدام داشتی بروشورها رو نگاه میکردی

خوردن آب نبات موقع اوج گرفتن هواپیما

به به نهار

 

نقاشی بکشم

حوالی ساعت13:30 رسیدیم مشهد وبعد با ماشین رفتیم هتل نیکان که هتل خیلی خوب وشیکی بود

تو راه هتل حرم رو نشونت دادیم اما هیچ عکس العملی نشون ندادی

غروب بعد از کمی استراحت دست جمعی رفتیم حرم واااااااااای چه حال غریبی داشتیم

نمیدونم شما چه حسی داشتی اما خیلی ساکت نشستی کنار ما

روز اول تو راه مدام میگفتی این و بخر اونو بخر ومنم میگفتم مامان جان نمیشه تو حرم ازمون میگیرن

تا اینکه رسیدیم حرم ودیدی که همه چی تموم شد وما چیزی برات نخریدیم که یهو دست خُدام ها از اون چوبک هادیدی وبرگشتی گفتی حداقل از اینا برام بخربوس

Image result for ‫خادم های حرم امام رضا مشهد‬‎

ازروز شنبه تا روز دوشنبه هر روز صبح بعد از خوردن صبحانه حوالی ساعت 10 میرفتیم حرم وبعد ازخوندن نماز برمیگشتیم خونه و غروب با هم میرفتیم خرید

سقاخونه

صحبتهای خودمونی با امام رضا

حرم گردی

من وعشقم آرتین

شیطنتهای آرتین

به شما تو پاساژها حسابی خوش میگذشت چون همون اول سوار ماشینها میشدی تا موقع برگشتن وموقع برگشتن میگفتی آخه من خستم خندونک

روز اول رفتیم زیست خاور وا کثر خریدمونو از اونجا کردیم وحاج آقا جون مهربونم رو صندلی نشسته بود ومدام حواسش به ما بود وما هی خرید میکردیم ومیدادم به حاج آقا جون

یه روز هم رفتیم پروما و دالتون

حسابی هم خرید کردیم وشما هم هرچی دوست داشتی (البته اسباب بازی) برات خریدیم ومن 2 تا فرفره برات خریدم (به یاد دوران بچگی های خودمون)

تو حرم هم به شما حسابی خوش میگذشت یا تو حیاط بدو بدو بازی میکردی یا تو زیر زمین شیطنت میکردی

رازو نیاز با خدا

بالاخره صاحبش شدم

خوشگل مامان

ولی در کل پسر خیلی خیلی خوبی بودی فقط یکم منو اذیت کردی واونم این بود که مدام تو بغل من بودی ودوست نداشتی تو حرم راه بری

نمیدونم به خاطر شلوغی بود یا میترسیدی گم بشی

اما من اصلا ناراحت نبودم ولذت میبردم ازاینکه دوباره مثل بچگی هات خودتو میچسبوندی به من

یه روز با خاله جون تصمیم گرفتیم شما رو ببریم تا ضریح رو ببینی که یه لحظه برگشتی و گفتی چرا اینا دارن خونه امام رضا رو خراب میکننسوال

ولی در کل کلا خاطره خوبی از مشهد برات موند چون هم همراهامون خوب بودن وهم مسافرت خیلی خیلی خوبی بود

راستی چند روزی که ما مشهد بود هوا سرد بود اما برف نمی اومد

اما روز سه شنبه که ما داشتیم برمیگشتیم یه طوفانی شد که نگو با اینکه تو هواپیما نشسته بودیم اما هواپیما نمیتونست پرواز کنه ونزدیک 2 ساعت تو هواپیمابودیم تا هواپیما تونست بلند بشه

و مشکل هوا فقط تو مشهد بود چون کل مسیر هوا آفتابی وخوب بود و شما هم مشغول مطالعه بودی

تماشای پلیسانتخاب بهترین پلیس

وظهر هم حوالی ساعت 2 رسیدیم زنجان 

وهمین که بابا رضا رو دیدی همچین دویدی سمتش که نگو

عشق بی حد واندازه پدر وپسر

الهی همیشه سایه پدر و مادر بالا سرت باشه تربچه نازنین من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)