آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

اولین شب تنهایی

1392/4/30 11:55
نویسنده : مامان نسی
394 بازدید
اشتراک گذاری

                          

پسر قشنگم دیشب ٢٩/٠٤/٩٠تو زندگیمون یه اتفاق مهم افتاد

دیروز افطار خونه مامان مهین بودیم و مهمونشونم مامانی اینها ودایی میثم اینا بودن و همه چی خوب بودهورا

 اما موقع رفتن مهمونا،شما اول رفتی بغل بابایی وبعدش هم رفتی بغل میثاق وبه هیچ وجه راضی نمیشدی بیایی بغل مازبان    

و همراه آنها رفتی خونشون و ما هم سریع جمع جورکردیم و اومدیم دنبال شما

اما شما باز کوتاه نمیومدی و همچنان بغل بابایی بودی

 یک ربعی ما رو تو خیابون نگه داشتی اما نیومدی که نیومدی و بالاخره بابایی تصمیمشو گرفت و شما رو برد تو خونه و شما هم گریه کنان بغل بابایی رفتی داخل که نکنه همراه ما بیایی

وشب ساعت ١٢:٤٤ دقیقه مامانی اس ام اس زد که خوابیدی

 "تقریبا کم تر از نیم ساعت هم خوابت برده بود"

پسر قشنگم از موقعی که سوار ماشین شدیم یه بغضی تو گلوم بود تا زمانی که خوابم ببره

اما صبح یاد دوران کودکی خودم افتاد من عاشق این بودم که شب بمونم خونه مادر بزرگم اینا چه لذتی داشت شب اونجا موندن خوب اشکالی نداره دیگه ناراحت نیستم

اما فسقلی شما الان خیلی کوچیکی خوب یه ذره بزرگتر بشو اون وقت خواستی هر جا بمونی بمون آخه الان شما چی میفهمی از تنها مهمونی رفتن وتنها خوابیدن

ای وروجک مامان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
30 تیر 92 17:31
ای جان قربونت بشم من که دیگه داری مستقل تصمیم می گیری.نسیم باور ک چند وقت دیگه زن میخواد به نظرم تا دوباره دچار عذاب وجدان نشدی خودت دستی واسش بالا بزن.

واقع،خوب خاله الهه یکی تو شرایط ما بیاد خواستگاری دخترتون بهمون میدین
خونه داریم یه موتور شارژی هم داریم اصلا وابسته مامانمون نیستیم وکار هم ندایم
مامان محمد مانی
31 تیر 92 9:47
ای جانم
می دونم چه حالی داشتی................ من تا حالا2 بار تجربه کردم ولی دفعه دوم آرومتر بودم.

بازم شما نزدیک هم هستید من چی بگم
ازروی ماه گل پسرت ببوس
مامان رها
1 مرداد 92 17:07
نسیم جون عزیزم آفرین به تو من همچنان با این قضیه درگیرم و فعلا هم تا حالا اجازه ندادم و با فامیل شو شو هم سر این موضوع شدیدا درگیرم آخه خوب حالا کوچیکن دیگه باور کن من همیشه نصف شب رها رو باید ببرم دستشویی والا ...خوب چرا بره و اتفاقی بیوفته و من شرمنده که ای وای ....و همیشه و با گریه و زاری و فقان برمیگریدم خونه و خیلی هم حرفهای مختلف میشنوم ولی کوتاه بیا نیستم و میگم بچه خودمه دوست ندارم تازه اون روز یه حرفی شندیم که فعلا هم دارم میسوزم یکی گفت به این بچه چیکار میکنین که از خونه بیزاره و دوست داره بره خونه این و اون ...متاسفانه اون لحظه نتونستم حرفی بزنم ولی مامانم یادم داده که اگه تکرار بشه بگم بچه ام تنوع طلبه

ای ول به مامانت چه حرف خوبی زده منم حتما استفاده میکنم چشمک][
خوب آرتین از صبح تا شب خونه مامانم اینهاست واونجا خونه اول براش حساب میشه ومنم چون اونجا بود کوتاه اومدم شاید جاهای دیگه این برنامه تکرار بشه منم مقاومت کنم
مامان سونیا
2 مرداد 92 13:30
به به به گل پسر پس دوست دار زود زود مستقل بشه عزیزم هیچ ایرادی نداره سونیا هم زیاد میره خونه عزیزش میمونه اتفاقا برای ما خانم های شاغل به نظرم خیلی هم خوبه که وابستگی شدید بچه ها به ما کمتر باشه تا از لحاظ روحی اسیب نبینن
مامان پارسا
4 مرداد 92 15:56
نسیم جون ناراحت نباش همشون همینطورین. البته این قضیه خیلیم بد نیست چون یه مواقعی ممکنه به کار بیاد . شاید تا حالا دو سه بار بیشتر واسه منم پیش نیومده باشه ولی خوب خیلی راحت خونه دو تا مادربزرگش خوابیده. یادمه یه بار خواهرزادم خونه ما خوابیده بود تا ساعت 2 شب گریه می کرد و همه رو کلافه کرده بود. البته منم فقط خونه مادربزرگا چون از وقعی یک ماهه بود ازش مواظبت می کردن جای دیگه به هیچ عنوان

دیگه بچه های این دوره زمونه کلا مستقلا کاری نمیشه کرد

شقایق مامان آرشا
8 مرداد 92 10:14
ای جونم چه مستقل
مامان بهار
17 مهر 92 14:01
الهی من بگردم جون دلم نانازم