آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

مراسم نام گذاری

پسرگلم ٢٦تیرماه ١شنبه مصادف بود با نیمه شعبان به همین خاطر ما خواستیم که توروز خاص اسمتو بذاریم برای شام هم مهمون دعوت کردیم وحاجاقا جونم قرار شد اسم شمارو بذاره عزیزم از تمام مراسم فیلم گرفتیم که نمیتونم تو وبلاگت بذارم ولی چندتا عکس میذارم پسرم گلم حاجاقا تو١گوش شما آرتین صدات کردوتو١گوش دیگت علی اصغر چون خاله پروین تو مشهدنذر کرده بود صحیح وسالم بدنیا بیایی تو گوشت علی اصغر صدا کنند از طرفی شماهم تولد علی اکبر بدنیا اومدی اما مامان مهین تو همون بیمارستان تو گوشت اذان گفت وعلی اکبر تو گوشت صدا کرد ولی تو نام گذاری رسمی علی اصغر وآرتین صدات کردن  الهی قربون اسمای زیادت بشم من   ...
26 تير 1390

زردی

شنبه 25 تیرماه یکم چشای شما به زردی میزد که مامانی گفت شمارو ببریم دکتر چون فردا هم تعطیله ومامانی همراه عمه جون شمارو بردن پیش دکترکاظمی ودکتر گفته  بود که زردی بعداز 5روز مشخص میشه ولی شما تو این 4روز 20 0 گرم وزن کم کرده بودی دوشنبه دوباره مامانی همراه بابا شمارو بردن دکتر وگفته بود که زردی خیلی کمی داری واحتیاج نیست که حتی آزمایش بدهیم راستی گلم شما تواین 2روزه 100 گرم وزن گرفتی وداری تپل میشی ماشاا..
25 تير 1390

مشخصات گلم

نام:آرتین نام خانوادگی:تقی لو تاریخ تولد:٢٢/٤/١٣٩٠=11شعبان1432=13jun2011 ساعت تولد:10.40 گروه خونی:o- وزن:٢.٩٩٠ قد:٤٨ فاصله دورسر:٣٤.٥ دورسینه:٣٤ نوع تولد:سزارین نام دکتر:فرناز محمدیان نام بیمارستان:آیت ا.. موسوی ...
23 تير 1390

ورود به خانه

آرتینم گلم ما ٥شنبه ٢٣تیر ماه ساعت ٥ اومدیم خونه وشما همراه مامان مهین رفتین حموم وخیلی خیلی از حموم خوشت اومده بود  امشب برای شام همه خونه ما هستن آخه به خاطر ورود شما ما ١جشن کوچولو گرفتیم ...
23 تير 1390

تولد گل پسرم

صبح ساعت 9:30 من وبابایی ومامانی باهم رفتیم یمارستان آیت ا.. موسوی ودکتر شیفت بعد از معاینه گفت که نینی داره بدنیا میاد ماهم به خانم دکتر محمدیان زنگ زدیم وخانم دکتر اون روز شیفت نبود ولی به خاطر ما اومد بیمارستان پسرم مامانی برای این روز خیلی نقشه ها کشیده بود ومدام فکر میکردم لحظه ای که میرماتاق عمل حتما گریه میکنم ولی همچین همه چیز یهو اطفاق افتاد که هیچی نفهمدم فقط یهو دیدم تو اتاق عملم تقریبا من ساعت 10:15 رفتم اتاق عمل وچون با خانم دکتر فامیل بودیم همه هوای مارو داشتن تازه اجازه هم دادن از بدنیا اومدن شما هم فیلم برداری کنیم وای پسرم نمیدونی تو اون لحظات مامانی چه حسی داشت وایییییییییییییییییییی خدای من آرتین...
22 تير 1390

اولین روز تولد

پسر گلم بعداز اینکه شما بدنیا اومدین مدتی ما تو اتاق عمل موندیم بعدشم مارو بردن تو ریکاوری چون اون روز بخش زایمان شلوغ بود مارو تو بخش جراحی بردن ونینی دیگه ای پیش مانبود ما٢نفری نزدیک نیم ساعت تنها کنار هم بودیم ومن اولین جایی از بدنتو لمس کردم انگشتای نازت بود پسرم نمیدونی تواون حالم چه لذتی میبردم حدودساعت ١مارو بردن بیرون همه بیرون اتاق عمل منتظر مابودن وبابا رضا هم داشت فیلمبرداری میکرد(پسرم ١چیز سکرت بهت میگم به کسی نگیاااا بابایی میگفت اصلا نگران نبودم ولی همه میگفتن بابایی تواین مدت فقط توسالن راه میرفته وآروم وقرار نداشته) بعداز اینکه مارو آوردن تو اتاق مامانیا لباساتو پشوندن وبعد دادن بغل من تابه شما شیر بدم الهی فدات بشم...
22 تير 1390

غیرمترقبه

پسرگلم من وبابایی تصمیم داریم سه شنبه ٢١ تیرماه باهم بریم بیرون و١جشن ٢نفری بگیریم برای اومدن شما آخه ما اون روزی که فهمیدم شما تو دل مامانی هستی ١جشن ٢نفری گرفته بودیم برای اومدن شما حالا هم برای اومدن واقعی شما پیش ما داریم جشن میگیریم گلم عزیزم مامانی امشب برای شام شنیسل خورد وچقدر هم مزه داد فکر کنم شماهم خوشتون اومد جیگرم عزیزم بعداز اینکه شام خوردیم و عکس انداختیم اومدیم خونه ومن هی به فکر فردا بودم که فردا چی کار کنم چی وردارم با کی برم و.... تا اینکه خوابم برد صبح باصدای اذان از خواب پاشدم وبعداز خوندن نماز دوباره خوابم برد ولی تمام فکرم به شما بود آرتینم عزیزم جیگرم صبح ساعت ٧ یکم احساس ترشح کردم ولی زیاد ج...
22 تير 1390

خداحافظی

عزیز دلم امروز مامانی بالاخره تصمیمشو گرفت پنجشنبه ٢٣تیرماه وقت زایمانو انتخاب کردم پسرم میدونی اون روز چه روزیه تولد علیداد عمو جونته پسرم،گلم،عزیزم امروز که دارم این پیغامو برت میذارم مثل همیشه نیستم هم خوشحالم،هم ناراحتم وهم نگران از دیروز دلم میخواهدگریه کنم نمیدونم چرا ولی فکربیمارستانو-اتاق عمل ومیکنم ناخواسته اشکام جاری میشه ولی بعد فکر اینکه میخواهم چند روز دیگه بغلت کنم وبهت شیر بدم کل افکارمو عوض میکنه وکل ناراحتی ونگرانیم از بین میره ولی١حسم از بین نمیره واون دلتنگیه-آخه این ٩ماه عالمی برای خودش داشت شما فقط مال من بودی مال خود خودمن  پسرم فرشته کوچولوی من مامانی به لگد زدنای شما عادت کرده بود-...
20 تير 1390