خداحافظی
عزیز دلم امروز مامانی بالاخره تصمیمشو گرفت پنجشنبه ٢٣تیرماه وقت زایمانو انتخاب کردم پسرم میدونی اون روز چه روزیه تولد علیداد عمو جونته
پسرم،گلم،عزیزم امروز که دارم این پیغامو برت میذارم مثل همیشه نیستم هم خوشحالم،هم ناراحتم وهم نگران
از دیروز دلم میخواهدگریه کنم نمیدونم چرا ولی فکربیمارستانو-اتاق عمل ومیکنم ناخواسته اشکام جاری میشه ولی بعد فکر اینکه میخواهم چند روز دیگه بغلت کنم وبهت شیر بدم کل افکارمو عوض میکنه وکل ناراحتی ونگرانیم از بین میره
ولی١حسم از بین نمیره واون دلتنگیه-آخه این ٩ماه عالمی برای خودش داشت شما فقط مال من بودی مال خود خودمن
پسرم فرشته کوچولوی من مامانی به لگد زدنای شما عادت کرده بود-من عاشق سکسکه های شمابودم بعضی وقتا همچین بدنتو کش میدادی که فکر میکردم الان از ١جایی ازبدنم دست وپات درمیاد بیرون مامانی عاشق این حرکات شما بود دلم به این حرکاتت تنگ میشه آخه ٩ماه باهم اینجوری حرف زدیم شادی کردیم ناراحت شدیم بازی کردیم........ولی همه میگن همین که بغلش کنی همه چیز یادت میره وعاشق فرشته کوچولوت میشه
پسرم دلبرم مامانی همه جوره دوست داره
من از امروز لحظه شماری میکنم برای دیدنت زود زود بیا که مامانی منتظرته