غیرمترقبه
پسرگلم من وبابایی تصمیم داریم سه شنبه ٢١ تیرماه باهم بریم بیرون و١جشن ٢نفری بگیریم برای اومدن شما
آخه ما اون روزی که فهمیدم شما تو دل مامانی هستی ١جشن ٢نفری گرفته بودیم برای اومدن شما حالا هم برای اومدن واقعی شما پیش ما داریم جشن میگیریم
گلم عزیزم مامانی امشب برای شام شنیسل خورد وچقدر هم مزه داد فکر کنم شماهم خوشتون اومد
جیگرم عزیزم بعداز اینکه شام خوردیم و عکس انداختیم اومدیم خونه ومن هی به فکر فردا بودم که فردا چی کار کنم چی وردارم با کی برم و.... تا اینکه خوابم برد
صبح باصدای اذان از خواب پاشدم وبعداز خوندن نماز دوباره خوابم برد ولی تمام فکرم به شما بود آرتینم عزیزم جیگرم
صبح ساعت ٧ یکم احساس ترشح کردم ولی زیاد جدی نگرفتم تا ساعت ٨
ولی اون موقع دیدم که نه بابا یکم احوالم مثل همیشه نیست ای بابا نینی داره بدنیا میاد آرتینم داره بدنیا میاد
عزیز دلم خودش دوست داره تاریخ تولدشو مشخص کنه
عزیز دلم من زیاد دست پاچه نبودم اما بابایی بیشتر از من دستپاچه شده بود وهی میگفت حالا چی کار کنیم
منم به دکتر زنگ زدم وگفت سریع خودمو برسونم بیمارستان