اولین خیابون گردی
نازنینم شما4 مرداد وقت شنوایی سنجی داری صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مامانی اصلا حال نداره بدنش بدجوری کهیر شده چند روز قبل آمپول زده بود یکم خوب شده بود ولی امروز بدتر شده همچین بود شب به اسرار من رفت حمام ولی خوب نشد ونزدیکیای صبح از خارش زیاد داشت گریه میکرد به همین خاطر ساعت 9 به زور من مامانی وهمراه با ،بابایی فرستادم بیمارستان ومامانی نگران ما بود چون شما باید طرف صبح حتما میرفتی شنوایی سنجی به همین خاطر من همراه زن عمو شمارو بردیم دکتر ،رفتنی بابایی مارو برد وزن عموی مهربونم هم همراه مااومد تا تنها نباشیم ،ولی موقع برگشتن خودمون با تاکسی برگشتیم آخه خیلی نزدیک بود وشما مامانی چه کیفی میکردی ومدام با اون گردن فنریت که مدام بالا وپایین میره اطراف ونگاه میکردی واگه آفتابم به صورتت میخرد فقط چشماتو میبستی ومنتظر بودی سایه بشه تادوباره بیرونو نگاه کنی الهی قربون پسر کنجکاوم بشم من