آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

شروع آينده اي روشن

پسر قشنگم،پسرباهـوشم امروز يكي از بهترين روزهاي زندگي من وبابا رضاست امروز تربچه ما وارد يكي از روزهاي خوب ومهم زندگيش ميشه عزيز دلم خوشحالم برايت ،و روزهاي شادي رو برايت آرزومندم پاره تنم دل تو دلم نيست تا ساعت 6 رو ببينم    پسر گلم سال پيش خواستم شما رو كلاس هوش وخلاقيت بنويسم كه گفتن هنوز كوچيكي اما امسال اسم شما رو نوشتن و قراره  امروز شنبه 93/01/23 براي اولين بار تو كلاس درس حاضر بشي من كه از استرس داشتم ميمردم ساعت 6 تو مركز هوش وخلاقيت علوي بوديم كه شما با ديدن بچه ها چه كيفي ميكردي اينم آرش وطنين بچه هاي خوب همكاراي مامان نسي ومدام ميپرسيدي خانم مـُعـَمـِم كو برم...
23 فروردين 1393

دونه هاي برف

                                    پردگارا:آرامش را همچون دانه هاي برف،آرام و بي صدا بر سرزمين قلب كساني كه برايم عزيزند ببار پسر نازم امروز دانه هاي زيباي برف بر آسمان شهر به رقص در آمدند و نماي زيبايي به شهر دادند اولين برف سال 92 رو برايت شادباش ميگويم و خواستار سعادت،خوشبختي،سلامتي و...... هستم به اندازه تمام دونه هاي برفي كه از آسمان به سوي زمين فرود مي آيد آرتین تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 2٣ روز و ٢ ساعت و 5 دقیقه و 42 ثانیه سن دارد :. &n...
13 آذر 1392

ی خاطره- ی اتفاق

فندق مامان دیگه پاییز هم از راه رسید وفصل برگ ریزان هم شروع شد خوب پاییز شروع شد وروزها دارن لحظه به لحظه کوتاه تر میشن و شبها طولانی تر و سردی هوا با گرمی شبن نشینی های زمستانی دلچسب تر میشه   دیشب شب آخر تابستون (31/06/1392) ما شب خونه بودیم و ساعت 10:30 خواستیم بخوابیم اما مگه خواب به چشمای این جیگر طلا می یومد وبعد از خوردن 3 شیشه شیر و تماشای تارتون بالاخره آرتین خان ساعت 12 خوابش برد اما یهو ساعت 4 با نوای (نسیم پایین،نسیم بـَبـَل) از خواب بیدار شدیم وبعد از اینکه اومدی پیش ما و یه شیشه شیر خوردی سر حال شدی  واسرار که بیـــریم پایین بیریم تارتون نسیم پـِشی یَن...
1 مهر 1392

کادو به سلیقه آرتین

نازنینم 22 فروردین به خاطر اینکه  فرشته کوچولو مامان 20 ماهشو تموم کرد و وارد 21 ماهگیش شده بود با هم رفتیم بیرون و با سلیقه خود خودت یه توپ و یه شمشیر خریدی ومنم برات رنگ انگشتی پ ن:مامانی درست نشمردم اما فکر کنم تعداد توپات از 40 تاهم گذشته عاشق توپی و همه جا با توپ ظاهر میشی وموقع برگشتن هم اولین بستی سال 92 روبرات خریدم واومدیم خونه مامانی اینها بستنیتو خوردی وبا شمشیرت حسابی همه رو زدی وچقدر هم خوشت اومده بود شما با خود شمشیر ومن با غلافش حسابی شمشیر بازی کردیم   ...
17 ارديبهشت 1392

خواب راحت

                        هفته پیش رفته بودیم خونه ارشیا جون و شما اونقدر با ارشیا بازی کردی که نگو و ساعت١١:٣٠ بود که برگشتیم خونه وشما اونقدر خسته شده بودی که نگو و جلو درب اتاقت روی لاک پشتت خوابت برد    الهی من قربون این پسرم بشم که تو این ١٩ ماهه اولین باریه که خودش تنها خوابیده          حالا من موندم چرا اسپری کفش و پاشنه کش رو گرفتی تو بغلت تا خوابت ببره  آخه بعد از این که خوابت برد بردمت وگذاشتمت سر جات ولی هر کاری کردم پاشنه کش رو ندادی که ن...
14 اسفند 1391

دعوت به مسابقه

  دعوت به مسابقه عزیز دلم یه مسابقه ای تو نینی وبلاگ گذاشتن که ازمون دلیل ساختن وبلاگو خواسته وخاله سمیه (مامان رها جون )وخاله الهه(مامان روشا جون) از منم خواستن این زنجیرو رو ادامه بدم بگم از آشنایی من با نی نی وبلاگ اواسط خرداد 90 بود که داشتم تو اینترنت سرک میکشیدم که شانسکی زدم نی نی تا ببینم چی برام میاره اون موقع شما 8 ماه بود که تو شمم من بودی که یهو نینی وبلاگو دیدم و شانسکی یه وبلاگو باز کردم به اسم فندق ما یکم خوندم و هیچ حسی نداشتم که یهو داشتم مطالبو میخوندم که عکسای وبلاگو دیدیم داشتم شاخ درمیاوردم مامان این فندق که همون رهای نازمه سمیه جون دوست دوران مدرسه ام بود وچند وقتی میشد که ازش...
30 بهمن 1391