دعوت به مسابقه
دعوت به مسابقه
عزیز دلم یه مسابقه ای تو نینی وبلاگ گذاشتن که ازمون دلیل ساختن وبلاگو خواسته
وخاله سمیه (مامان رها جون )وخاله الهه(مامان روشا جون)
از منم خواستن این زنجیرو رو ادامه بدم
بگم از آشنایی من با نی نی وبلاگ
اواسط خرداد 90 بود که داشتم تو اینترنت سرک میکشیدم که شانسکی زدم نی نی تا ببینم چی برام میاره اون موقع شما 8 ماه بود که تو شمم من بودی که یهو نینی وبلاگو دیدم و شانسکی یه وبلاگو باز کردم به اسم فندق ما یکم خوندم و هیچ حسی نداشتم که یهو داشتم مطالبو میخوندم که عکسای وبلاگو دیدیم داشتم شاخ درمیاوردم مامان این فندق که همون رهای نازمه سمیه جون دوست دوران مدرسه ام بود وچند وقتی میشد که ازش خبری نداشتم همچین خوشحال شدم که نگو
و همین شد که منم سریع وبلاگتو برات درست کردم
*17خرداد 90*
لحظه اول شاید حس خاصی نسبت به وبلاگت نداشتم اما با گذشت فقط چند روز حسابی وابسته اش شده بودم
دیگه لحظه ای نبود که به فکر وبلاگت و نینی وبلاگ نیوفتم ونینی وبلاگ شد دوست من،دوست روزهای خوش وناخوشیم
واین وبلاگ رو برای آینده تو درست کردم تا اونجا که تونستم خاطرات لحظه به لحظه تو رو توش نوشتم
اون ساعتهایی که کنارم نیستی خودمو با وبلاگت مشغول میکنم،اگه تو کنارم نیستی اما وبلاگت کنارمه وهر وقت دلتنگت میشم ساعتها میشینم وبه عکسات نگاه میکنم
قشنگم دوست دارم این وبلاگو زمانی که بزرگ شدی بهت هدیه بدم دوست دارم زمانی که مطالب وبلاگتو میخونی بتونی در موردشون فکر کنی سعی کردم اتفاقات خوب زندگیمونو برات بنویسم تا بدونی که ما با داشتن تو چقدر خوشبخت بودیم وهستیم
فرشته ناز من،من این وبلاگ و با عشق درست کردم وبا عشق مطالبشو برات نوشتم و مینویسم
یه دلیل دیگه ای که من عاشق این وبلاگ شدم پیدا کردن دوستای خوب بود عزیزم من تو این وبلاگ با کسایی آشنا شدم که فکر نبودنش دیوونه ام میکنه با اینکه خیلی هاشونو اصلا ندیدم اما بیش از اندازه دوستشون دارم واگه هر روز به وبشون سرک نکشم روزم شب نمیشه
بعضی از شبا میشینم وبرای خودم آینده روتصور میکنم که شما نینیهای وبلاگی بزرگ شدین ودارین میرین دنبال سرنوشتتون واااااااااااااااااااااااااااااااای باهم روبرو میشین مثلا تو دانشگاه تو سربازی و........
چون اکثر این نی نی ها امروز ،هم سن وسال هستن ویعنی باهم،هم دوره میشن واقعا فکرش بهم نیرو میده چه برسه واقعیت هم پیدا کنه
کلا از این که یه وبلاگ برات درست کردم خیلی خوشحالم چون تمام خاطراتتو بصورت مصور ثبت کردم
شاید الان تمام این خاطرات تو ذهنم حک شده اما بعضیهاش در اثر مرور زمان شاید در ذهنم کم رنگتر بشه مثلا شاید بعدها اصلا یادم نیاد که اولین عکس هنری که خودت انداختی کی بود یا اینکه اولین باری که منو گاز گرفتی و......
عزیز دلم این جور چیزا شاید یادم بره
اما هیچ وقت یادم نمیره که کی وچه ساعتی بدنیا اومدی،کی مامان گفتی،کی دندون درآوردی ویا کی چهار دست وپا رفتی،واولین قدمهاتو کی برداشتی و........
دردونه من امیدوارم هر وقت این وبلاگ ودیدی ازش خوشت بیاد واگه دوست داشتی خودت با سلیقه خودت ادامش بدی
حالا منم میخواه قطع کننده این زنجیره نباشم وباید 3تا از دوستامونو فقط 3تا دوست جون و به این مسابقه دعوت کنم پس میگیم
1:خاله مریم مامان محمد مانی
2:خاله سمیه مامان پارسا
3:خاله آوا مامان رادین