اولین آسیب
عزیز دلم روز جمعه مامانی مهمون داشت وماهم از ظهر اونجا بودیم ومهمونها هم عمه ها وعمو های من بودن وحسابی هم به شما خوش گذشت اما بیشتر عصبی بودی ودوست نداشتی هیچکس به چیزی دست بزنه چون به تمام وسایل خونه مامانی احساس مالکیت میکردی جالب اینجاست که تو خونه خودمون این حس ونداری ظهر بعد از خوردن نهار آب خواستی و عمه جون تو لیوان به شما آب داد وشما بدو بدو رفتی سمت اتاقی که بچه ها بودن وچون درب بسته بود محکم با لیوان زدی به درب وهمین که درب باز شد شما افتادی زمین وافتادن همانا وشکستن لیوان همانا وکف دست چپت خونی شدن همانا که چه قیامتی شد من اول ...