آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

اولین آسیب

            عزیز دلم روز جمعه مامانی مهمون داشت وماهم از ظهر اونجا بودیم ومهمونها هم عمه ها وعمو های من بودن وحسابی هم به شما خوش گذشت اما بیشتر عصبی بودی ودوست نداشتی هیچکس به چیزی دست بزنه چون به تمام وسایل خونه مامانی احساس مالکیت میکردی جالب اینجاست که تو خونه خودمون این حس ونداری ظهر بعد از خوردن نهار آب خواستی و عمه جون تو لیوان به شما آب داد وشما بدو بدو رفتی سمت اتاقی که بچه ها بودن وچون درب بسته بود محکم با لیوان زدی به درب وهمین که درب باز شد شما افتادی زمین وافتادن همانا وشکستن لیوان همانا وکف دست چپت خونی شدن همانا که چه قیامتی شد من اول ...
29 آبان 1391

هنرنمایی آرتین

                                       کنجد مامان چند روز پیش(10/8/1391) گوشی موبایلمو برداشتی وداشتی باهاش کلنجار میرفتی که یهو دیدم بله این آقا کوچولو عکاس شده عکس جالبی نیست اما اولین تجربت تو عکاسیه                   ...
17 آبان 1391

شروع قدمهای رویایی

         گل مامان عزیز دردونه مامان دیروز (٠٤/٠٦/١٣٩١) غروب ساعت ٨ اولین قدمهای زندگیشو برداشت جیگر مامان تو ١٣ماه و١٣روزگی اولین قدمهاشو برداشت شرح ماجرا: نازنینم شما طبق معمول از میز جلو مبلی بلند شدی و ظرفی رو که روی میز بود رو برداشتی وهمون جور ٣ قدم به طرف من اومدی ویهو فهمیدی که داری راه میری سریع نشستی زمین و به من خندیدی ومنو نمیگی انگار دنیاها رو بهم داده بودن واز خوشحالی محکم بغلت کردم وحسابی ماچ وبوسه نثارت کردم وشماهم چه کیفی میکردی         گل مامان ایشالا همیشه در راه های خوب قدم برد...
6 شهريور 1391

زلزله

                عزیز دلم من دوست دارم همیشه خاطرات خوب وشیرین زندگیتو برات به یادگار بنویسم تا باخوندن این مطالب همیشه شاد بشی اما بعضی مواقع مجبورم که خاطرات تلخی روهم برات بنوسیم گلم من وبابارضا تو این سالها خیلی حوادث طبیعی وغیر طبیعی رو دیدیم وتجربه کردیم جنگ *بمباران*زلزله*سیل*خورشید گرفتگی*ماه گرفتگی و...... که خیلی هاش وحشتناک وهمراه باترس بوده   اما چه کار کنیم تمام مامان وباباهای دهه ٦٠این خاطرات رو تجربه کردن  انشاا.. که تو گلم این حوادث تلخ وتجربه نکنه اما بعضی از اونا هم خوبه وارزش دین داره مث...
25 مرداد 1391

خواب به ظاهر راحت

           حبه قندم من تصميم داشتم كه شمارو خيلي زود مستقل كنم تاهميشه بتوني به خودت متكي  باشي وكلا يه پارچه آقا باشي به همين خاطر تصميم داشتم كه از بهار شمارو ببرم تو اتاقت تا شبا تنها بخوابي  اما مگه دلم رضا ميداد تا اين كارو بكنم اما بايد اين اتفاق حتما ميفتاد به همين خاطر از چند وقت پيش برنامه ريزي كرده بودم كه مرداد كه ماه تمام شدي تنها تو اتاقت بخوابونمت  وديشب شب موعود بود وغروب تختتو آماده كردم كه شب از مهموني كه برگشتيم جات آماده باشه وشب ساعت 12:كه رسيديم خونه وشما توماشين خوابت برد وخيلي راحت  تو تختت خوابيدي چون عاشق جاي بزرگ هس...
23 مرداد 1391

اولین جمله

                                                گلم دیروز٢مرداد،یک اطفاق خیلی مهم توزندگی ما وشما افتاده واونم اینه که فندق مامان تو٣٧٧ روزگیت اولین جمله سازی زندگیتو بکار بردی اما حیف که من نشنیدم دیروز بابایی حیاط بوده وشما تو اتاق واز پشت پنجره بابایی رو نگاه میکردی که یه دفعه وچند بار تکرار کردی بابا بیا،بابا بیا الاهی من دورت بگردم که این همه شما باهوشی،مامان فدات شه نازم، که میدونی کی وکجا ...
3 مرداد 1391

شير خشك

                                 گلم دكتر شما كلا مخالف شير خشك وشير پاستوريزه است وميگه فقط شير مادر اما گلم من فكر ميكنم كه ديگه شيرم براي شما كافي نيست وتازگيها هم وزن گيريت خوب نيست واعصابم بابت اين قضيه حسابي خورده اما همه چيز خوبه اما چي كار كنم مثل سابق وزن گيري نداري ماماني ميگه دليلش اينه كه جنب وجوش شما زياد شده واصلا آروم نميشينه  خلاصه مادرو 1000تا فكروخيال بگذريم از دكترهاي درمانگاه پرسيدم كه چه شيري ميتونم به شما بدم واونا گفتن فعلا شيرخشك بهتره وبعداز...
31 تير 1391

گلم تو1سالگی

                               قشنگم عاشق کدوم کارت بشم      کدومشون روبه خاطر بسپارم     که همشون برام ستودنی وشیرینه مگر خوشبختی چیه   برام همین که تو باشی  همینکه صدای بودنت آهنگ زندگیم باشه مگه این آخر خوشبختی نیست گل خوش عطر خدا ١سال و١٠روزه که اومدی وشدی مال من در عجبم که روزهای نبودنت را به خاطر ندارم  عجیب دلبسته ات شدم خدایا خودت نگهدارش باش این گ...
31 تير 1391