آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

تولد گل پسرم

صبح ساعت 9:30 من وبابایی ومامانی باهم رفتیم یمارستان آیت ا.. موسوی ودکتر شیفت بعد از معاینه گفت که نینی داره بدنیا میاد ماهم به خانم دکتر محمدیان زنگ زدیم وخانم دکتر اون روز شیفت نبود ولی به خاطر ما اومد بیمارستان پسرم مامانی برای این روز خیلی نقشه ها کشیده بود ومدام فکر میکردم لحظه ای که میرماتاق عمل حتما گریه میکنم ولی همچین همه چیز یهو اطفاق افتاد که هیچی نفهمدم فقط یهو دیدم تو اتاق عملم تقریبا من ساعت 10:15 رفتم اتاق عمل وچون با خانم دکتر فامیل بودیم همه هوای مارو داشتن تازه اجازه هم دادن از بدنیا اومدن شما هم فیلم برداری کنیم وای پسرم نمیدونی تو اون لحظات مامانی چه حسی داشت وایییییییییییییییییییی خدای من آرتین...
22 تير 1390

اولین روز تولد

پسر گلم بعداز اینکه شما بدنیا اومدین مدتی ما تو اتاق عمل موندیم بعدشم مارو بردن تو ریکاوری چون اون روز بخش زایمان شلوغ بود مارو تو بخش جراحی بردن ونینی دیگه ای پیش مانبود ما٢نفری نزدیک نیم ساعت تنها کنار هم بودیم ومن اولین جایی از بدنتو لمس کردم انگشتای نازت بود پسرم نمیدونی تواون حالم چه لذتی میبردم حدودساعت ١مارو بردن بیرون همه بیرون اتاق عمل منتظر مابودن وبابا رضا هم داشت فیلمبرداری میکرد(پسرم ١چیز سکرت بهت میگم به کسی نگیاااا بابایی میگفت اصلا نگران نبودم ولی همه میگفتن بابایی تواین مدت فقط توسالن راه میرفته وآروم وقرار نداشته) بعداز اینکه مارو آوردن تو اتاق مامانیا لباساتو پشوندن وبعد دادن بغل من تابه شما شیر بدم الهی فدات بشم...
22 تير 1390

غیرمترقبه

پسرگلم من وبابایی تصمیم داریم سه شنبه ٢١ تیرماه باهم بریم بیرون و١جشن ٢نفری بگیریم برای اومدن شما آخه ما اون روزی که فهمیدم شما تو دل مامانی هستی ١جشن ٢نفری گرفته بودیم برای اومدن شما حالا هم برای اومدن واقعی شما پیش ما داریم جشن میگیریم گلم عزیزم مامانی امشب برای شام شنیسل خورد وچقدر هم مزه داد فکر کنم شماهم خوشتون اومد جیگرم عزیزم بعداز اینکه شام خوردیم و عکس انداختیم اومدیم خونه ومن هی به فکر فردا بودم که فردا چی کار کنم چی وردارم با کی برم و.... تا اینکه خوابم برد صبح باصدای اذان از خواب پاشدم وبعداز خوندن نماز دوباره خوابم برد ولی تمام فکرم به شما بود آرتینم عزیزم جیگرم صبح ساعت ٧ یکم احساس ترشح کردم ولی زیاد ج...
22 تير 1390

خداحافظی

عزیز دلم امروز مامانی بالاخره تصمیمشو گرفت پنجشنبه ٢٣تیرماه وقت زایمانو انتخاب کردم پسرم میدونی اون روز چه روزیه تولد علیداد عمو جونته پسرم،گلم،عزیزم امروز که دارم این پیغامو برت میذارم مثل همیشه نیستم هم خوشحالم،هم ناراحتم وهم نگران از دیروز دلم میخواهدگریه کنم نمیدونم چرا ولی فکربیمارستانو-اتاق عمل ومیکنم ناخواسته اشکام جاری میشه ولی بعد فکر اینکه میخواهم چند روز دیگه بغلت کنم وبهت شیر بدم کل افکارمو عوض میکنه وکل ناراحتی ونگرانیم از بین میره ولی١حسم از بین نمیره واون دلتنگیه-آخه این ٩ماه عالمی برای خودش داشت شما فقط مال من بودی مال خود خودمن  پسرم فرشته کوچولوی من مامانی به لگد زدنای شما عادت کرده بود-...
20 تير 1390

مشورت

هفته پیش رفته بودم تهران دکتر ودکتر برای ٢٧ وقت زایمان برام تعیین کردوشنبه هم اینجا رفتم دکتر و٢٣و٢٧ وقت زایمان برام مشخص کردوگفت هرروزی رو که خودم دوست دارم انتخاب کنم پسرم ٢دلم نمیدونم چیکار کنم تهران.....اینجا.....٢٣......یا٢٧فرشته کوچولوی من دوست دارم به مامانی کمک کنی تا ١انتخاب خوبی داشته باشم پسرم دیگه طاقت دوریتو ندارم برای دیدنت لحظه شماری میکنم عزیزدلم دوست دارم قد تمام دنیا                 ...
20 تير 1390

نگرانی یابازی

پسرگلم مامانی الان چند روزیه که تو خونست وداره استراحت میکنه ولی شما 1کم 15 تیر ماه مامانی رو ترسوندی اون روز مامانی رفته بود روضه خونه مادرینا وشما از غروب حرکت خیلی خیلی کمی داشتی مامانی بستنی هم خورد ولی شما حرکتت فرقی نکرد منم با دکتر تماس گرفتم گفت سریع برم سونو تامنم برم سونو دیر وقت شده بود پس سریع رفتیم بیمارستان تا nst انجام بدم همین که دستگاهو وصل کردن حرکت شما هم شروع شد چند بار همچین محکم لگد زدی که نمودار هنگ کرده بود وبعد از نیم ساعت دکترا گفتن که نینی شما حالش خوبه خوبه فقط میخواسته با شما بازی کنه پسریم اون شب شما تا صبح بیدار بودی ومدام وول میخوردی فقط من ومامانی رو حسابی ترسونده بوده میبوست 1000تا ...
19 تير 1390

آخرين روز كاري

پسرگلم امروز آخرين روز كاري مامانيه ببخش كه تو اين 36 هفته خيلي خيلي اذيتت كردم آخه ماماني هر روز ساعت 6:50 از خواب بيدار ميشه وشما هم مثل ماماني سحر خيز هستي وساعت7 به ماماني با وول خوردنات صبح به خير ميگفتي ديگه بعد از اين ماماني قول قول ميده ديگه پسريو كمتر اذيت كنه وهرروز باهم بريم پياده روي پسرگلم شما كه تواين مدت اصلا اصلا ماماني رو نه تو شركت ونه تو خونه اذيت نكردي الهي قربون بشم من ١٠٠٠تا دوست دارم ١دنیا                   ...
8 تير 1390

اتاق آرتينم

عزيز دلم عكس اتاقتو ميذارم تو وبت كه بعدها ببيني و و  كه چه بلاهايي سر وسايلات آوردي الهي قربون شلوغلات بشم من ...
7 تير 1390

دلتنگي

پسرم چند وقتيه خيلي شيطون شدي مدام وول وول ميخوري ديگه سركار راحت نيستم احساس ميكنم همه دارن به شما نگاه ميكنند آخه اينقدر با حال حركت ميكني كه ماماني دلش ضعف ميره وهي ميخنده الهي قربونت بشم من پسرم عزيزم جيگرم ماماني ديگه طاقت نداره ديگه شبا خواب ندارم وشما هم مثل من تا صبح بيداري من به شما فكر ميكنم شما به چي فكر ميكني پسرررررررررررررررم  ميبوسمت 1000تا                 ...
1 تير 1390

هديه روز پدر

آرتينم چند روزه مامان مي خواه واسه بابايي كادو بخره ولي نميدونه چي بخره ولي مامان نسي بالاخره تصميمشو گرفت از طرف گل پسرم واسه بابارضا كادو مي خرم حالا چي آحان پيدا كرديم كتاب وتوپ حالا چه كتابي ماماني 5شنبه 2ساعت فقط دنبال كتاب وتوب گشت بالاخره پيداكردم-اسم كتابا اينا بودن بچه هايمان به ما چه مي آموزند&رابطه والدين با كودكان بعدشم 1توپ فوتبال باحال خريدم وروي توپم نوشتم (باباي عزيزم روزت مبارك هديه من براي روزهايي كه همبازي هم خواهيم شد امضا آرتين 26/03/1390) همره با 1كارت تبريك كوچولوي ماماني وشب به بابايي دادم نميدوني قيافيه بابايي چه شكلي شده بود الهي قربون پسرم بشم من اون موقع شماهم بيدار بودي ومدام...
28 خرداد 1390