آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

   شیرینم از چهارشنبه ١٢بهمن ماه دون های برف از آسمون شروع به باریدن کرده ونمای شهرو خیلی خیلی قشنگ کردن گلم تواین سرماها تیپ زمستونی میزنه                   ...

  اتل متل یه فانوس،فرستادم برات بوس * بوث * بوs * بوص * بو3 * بوc .گرفتی بگو آره،نشد بگو دوباره فرشته کوچولوی خونه ما 202 روزه شده                                                                                   &n...

          قشنگم  شما الان خیلی ناناز شدی ومن وبابا میخواهیم شمارو بخوریم واونقدر بوست میکنیم که لپای نازت قرمز میشه تازه شیطنتهای خاصی هم پیدا کردی که نگو مثلا وقتی ما حواسمون به شمانیست شما یا داد میزنی یا دروغکی سرفه میکنی که بهت نگاه کنیم بعدشم نخودی میخندی الانم توچرخیدن همچین ماهر شدی که نگو دیگه نمیشه رو راکرت بزاریم خودت ببین واز کارات لذت ببر   چند روز بعد فردای فردا تو آشپزخونه الهی مامان قربون این پسر شیطونش بشه که این همه نازه &...

                              شیرینم آلان چند وقتیه که شما داری غذا میخوری اونم چه غذا خوردنی همچین با اشتها میخوری که آدم هوس میکنه از غذاهات یکم مزه مزه کنه اینم عکسای شما در حین غذا خوردن توروزهای اول ...

                                 گلم میخواهم تغییرات شما تواین ٦ماهه رو جزء به جزء برات بنویسم ١: موهای شما اون اول اول خیلی بلند بود ولی به مرور کمتر شد اما الان خوبه ولی هنوز وقت سلمونی رفتنت نشده ومن هراز گاهی مرتب میکنمش ٢: چشمات اون روزا خیلی کم میدید اما الان قربرونت بشم حسابی خوب میبینی همچین که توخیابون نور چراغهای ماشینارو دنبال میکنی ویا تو تلویزیون به بعضی برنامه یا رنگها عکس العمل نشون میدی ودست وپا میزنی راستی ابرو ومژه هات هیچ تغییری ن...

پسر نازم دیروز٢٥ دی ماه بود واولین روز تنهایی ما من که شب قبلش تاساعت٣.٣٠ صبح بیدار بودم وبرای شما شیر میدوشیدم واز طرفی هم استرس داشتم ونمیتونستم بخوابم صبح هم ساعت ٦از خواب بیدار شدم ودوباره برای شماشیر دوشیدم ولی نمیدونم که چرا زیاد شیر نداشتم فقط تونستم ١٦٠ سی سی برات شیر بدوشم وشماهم ساعت ٧از خواب بیدار شدی ودیگه نخوابیدی وحسابی شارژ بودی تااینکه رسیدیم خونه مامانی جالب اینجابود که مامانی،بابایی،میثاق منتظر شمابودن وهمچین به استقبالت اومدن که نگو عسلم منم از صبح کاری نداشتم جز گریه کردن وموقع اومدنم حتی نتونستم به صورتت نگاه کنم وبا گریه از خونه مامانی در اومدم تا با بابارضا بیاییم شرکت توراهم کمی گریه ک...

قشنگه مامان دی ماه-ماه خیلی خوبی برای مابود چون تواین ماه شما تونستی برای اولین بار بچرخی-تونستی کوچولو بشینی اوایل چند ثانیه بود اما الان بدون کمک بالش میتونی 5دقیقه بشینی یا اینکه تواین ماه شروع کردی به خوردن غذاهای خوشمزه پس اوایل دی ماه- روزهای خوبی برای ما بود اما روزهای اخر دی ماه نه عسلم مرخصی 6 ماهه من تا 22 دی ماهه بوداما شانس اوردیم 23-24 هم تعطیله اما من باید از 25 یعنی 1شنبه شمارو بگذارم پیش مامانی و برم شرکت واااااااااااااااااااااااااای خدایا چقدر سخته این کار گلم الان چند روزه که ذهنم مشغول این قضیه است که چی کار کنم وکاری جز گریه کردن ندارم اوایل تصمیم گرفتم که دیگه شرکت نرم اما همه منصرف...

        شیرین مامان ٥شنبه شما ٦ ماهه شدی وقراره سومین واکسنت روهم بزنیم به همین خاطر صبح ساعت ٨ من وبابارضا وآرتین خان باهم رفتیم درمانگاه وواکسنهای شمارو زدن وشما مثل ٢دفعه پیش فقط یکم کوچولو گریه کردی   وبعد خوابیدی تا ساعت ١٠ وتا ساعت ٢حالت خوب بود  اما اما بعداز اون شما بی تاب بودی تا جمعه بعداز ظهر حوالی ساعت٥ دیگه سرحال شدی الهی مامان قربونت بشه که اینهمه مظلوم شده بوده فکر کنم پاهاتم خیلی درد میکرد چون نمیگذاشتی هیچ کس بهت دست بزنه تازه همچین حالی داشته که بابایی ومامانی جمعه صبح اومدن خونه ما تا  به شما سر بزنن اماشما اینقدر بی حال بودی که حتی بغل ب...

شیرین مامان عسل مامان شش ماهگیت مبارک گلم خدا شمارو 6ماهه که به ما هدیه داده خداجون ممنون ازاین هدیه خوبت نانازم چون شما 5شنبه وقت واکسنت بود به همین خاطر ما 3شنبه 1جشن کوچولو گرفتیم                           که حسابی به شما خوش گذشت ندا جون(دختر خاله من) میگفت آرتین آلان این کارارو میکنه ببین تو1سالگیش قراره چی کار کنه الهی مامان قربون این پسر جلفش بشه که برای همه چیز میخنده وخوشحالی در فوکوله گلم ایشالا برات جشنهای مختلف بگیریم وشادیاتو توتمام مراحل زندگیت ببینیم اینم عکسای...