اولین روز تنهایی
پسر نازم دیروز٢٥ دی ماه بود واولین روز تنهایی ما
من که شب قبلش تاساعت٣.٣٠ صبح بیدار بودم وبرای شما شیر میدوشیدم
واز طرفی هم استرس داشتم ونمیتونستم بخوابم
صبح هم ساعت ٦از خواب بیدار شدم ودوباره برای شماشیر دوشیدم ولی نمیدونم که چرا زیاد شیر نداشتم فقط تونستم ١٦٠ سی سی برات شیر بدوشم وشماهم ساعت ٧از خواب بیدار شدی ودیگه نخوابیدی وحسابی شارژ بودی تااینکه رسیدیم خونه مامانی
جالب اینجابود که مامانی،بابایی،میثاق منتظر شمابودن وهمچین به استقبالت اومدن که نگو
عسلم منم از صبح کاری نداشتم جز گریه کردن وموقع اومدنم حتی نتونستم به صورتت نگاه کنم وبا گریه از خونه مامانی در اومدم تا با بابارضا بیاییم شرکت
توراهم کمی گریه کردم ولی کاری از دستم برنمیومد تااینکه رسیدم شرکت ودوستام حسابی به استقبالم اومدن وباهام شوخی میکردن تا ازاین حال وهوا خارج بشم اما مگه میشه آدم بتونه فرشته کوچولوشو به این راحتیا فراموش کنه
اما خدا تمام مامانا رو نگه داره چون مامانی از قبل به من گفته بود که زود به زود زنگ نزنم شاید شما خواب باشی وبا صدای زنگ بدخواب بشی به همین خاطر مامانی هر نیم ساعت اس ام اس میزد وگزارش میداد که
آرتین خوابید -هنوز خوابه- بیدار شد همچین گزارش میداد که خیالم راحت بود اما از طرفی نگران شیرت بودم ومیترسیدم که شما گرسنه بمونی
وبا خودم تصمیم گرفته بودم که با آژانس برات شیر بفرستم
اما ساعت ٩:٣٠ بابارضا زنگ زد وگفت که اگه تاساعت ١٠:٣٠ بتونم شیر بدوشم مییاره بده به شما
منم از فرصت استفاده کردم و١٢٠ سی سی شیر دوشیدم برات تا گرسنه نمونی
حالا بگم از احوالات شما
شماهم طبق معمول تاساعت٩ بازی کرده بودی وبعدش بعداز خوردن شیر تو بغل مامانی خوابیده بودی تا ساعت ١١:١٥
بعداز اونم مامانی به شما هم سوپ داده بود وهم بیسکویت ودوباره ساعت ٢خوابیده بودی تا ٢.٥ وبیدار مونده بودی تا اومدن من
منم که ١.٥ ساعت پاس شیر دارم وساعت٣.٣٠ از شرکت دراومدم ودرست ساعت٤ رسیدم خونه مامانی وشما با دیدن من اول خندیدی وبعد دست وپازدی تابیایی توبغل من بعداز اون مامانی وبابایی هرچی صدات میکردن ١کوچولو بهشون نگاه میکردی وبعد دوباره خودتو محکم مینداختی تو بغل من
الهی مامان قربونت بشه که اینهمه نازی ودل هیچکس ونمیشکونی
بعدشم تاساعت ٥باهم بازی کردیم
ودوتایی تاساعت ٦ خوابیدیم وبعداز خوردن شامم برگشتیم خونه
اینم از خاطره اولین روز تنهایی مامان وآرتین
راستی یه چیز یادم رفت بنویسم واونم اینکه
مامان جونم خیلی خیلی دوست دارم میدونم شما آرتین وبهترازمن نگه میدارین ایشالا همیشه سالم باشی ودست نوازشتو همیشه روی سرمون احساس کنیم