مسافرت وتفريح وگردش
رمضان ماه مناجات ودعا
رمضان پربود ازشور و صفا
ماه خالص شدن ازكبرو ريا
رمضان ماه رسيدن به خدا
عزيز دلم ماه رمضون ماه ميهماني خدا هم تموم شد
خدارو شكر امسال ماه خوبي داشتيم بر خلاف پارسال
پارسال كه كارمون فقط گريه ودعا بود براي حاجي آقا(پدربزرگ مادريم) آخه قلبش ناراحت بود و عملش كردن و 5 روز هم توكما بود وبه هوش نميومد همه دكترا جوابش كرده بودن اما خداي خوب ومهربون دوباره اونو به ما هديه داد خدايا ممنون از اين هديه خوبت
خاطرات اون روزارو كاملتر تو پستهاي قبليت نوشتم
اما بگم از ماه رمضون امسال كه حسابي به شما خوش ميگذشت چون ساعت كاري ما كم شده بود ومن همراه بابارضا ساعت3از شركت درميومديم وميومديم دنبال شما وشما تا غروب تو خونه بازي ميكردي
و موقع افطارم ميرفتيم مهموني وشماحسابی حال ميكردي اما ما باشیطنتهای شما بيشتر
پ ن:من امسال هم نتونستم روزه بگيرم چون ميترسيدم گل پسرم اذيت بشه اما دم افطاري هر جا ميرفتيم همه بامن دعوا ميكردن كه چرا روضه ميگيري براي تو واجب نيست ببين رنگ به چهره نداري ومنم با شرمندگي ميگفتم روضه نيستم اينا اثرات شيطنتهاي وروجك كوچولومه آخه از ساعت 3:30بايد باشما بازي ميكردم تا وقتي كه بخوابي واكثرا هم تا ساعت10 بيدار بودي*
تا اينكه رسيديم به آخراي ماه رمضون كه تعطيلات تابستوني ماهم شروع شد
26/5/91 تا ا3/6/91
وقرار بود كه ما دوشنبه 30/5/91همراه مامان مهين وبابا غلام بريم همدان
وماماني وبابايي وميثاق همراه دوست خوب بابايي آقاي فرهبد هم قرار بود برن كرمانشاه اما ما كار داشتيم وهمراه اونا نرفتيم
تا عيد فطر كه يكشنبه بود 29/5/91
كه صبح يك شنبه بابايي زنگ زد وگفت..............
گفت كه سوئيچ ماشين مونده تو ماشين ودربهاهم قفل شدن واونا موندن اين طرف وسوئيچ مونده اون طرف
حالا نميدونيم چيكار كنم وبابارضا هم گفت كه مشكلي نيست ما سوئيچ يدك ماشين وبراتون مياريم
اين شد كه ما ظرف چند ساعت سریع آماده شديم تا بريم كرمانشاه وساعت2:21 از زنجان حركت كرديم به سمت كرمانشاه وساعت7:30هم رسيديم كرمانشاه وشمادوباره خوشحال كه ماماني وبابايي وميثاق وميديدي
وبراي شام هم رفتيم طاق بستان وشما براي اولين بار كباب دنده خوردي وحسابي هم خوشت اومده بود نوش جونت عزيزم وشب هم تو ماشين خوابت برد وصبح ساعت10 بابايي اينها عازم جوانرود شدن وماهم برگشتيم به سمت همدان
پ ن:گلم ما وعمه ياسي نوروز 88 كرمانشاه وهمدان اومده بوديم وجايي نبود كه نرفته باشيم وهرجايي كه اين دفعه رفتيم فقط به خاطر شمابود تا چند تا عكس يادگاري بندازيم وطاق بستان هم رفتيم كه عكس بندازيم اما كار مرمت انجام ميدادن ونتونستيم عكس يادگاري بندازيم ايشالا دفعه بعد
ظهر دوشنبه ساعت2بود كه رسيديم همدان و رفتيم خونه آقاي هيبتي دوست خوب باباغلام
كه حسابي هم به هممون خوش گذشت بخصوص به شما چون عمو وخاله (هيبتي) حسابي از شما خوششون اومده بود وحسابي با شما بازي ميكردن وتواين 3روزي كه همدان بوديم مقبره ابو علي سينا وباباطاهر وعباس آباد رفتيم وحسابي هم از شما عكس انداختيم
پ ن: سه شنبه 31/05/1391امین سالگرد ازدواجمون بود
وماهم یه جشن کوچولو تو عباس آباد همدان گرفتیم وخیلی خیلی هم بهمون خوش گذشت
راستی خدارو شکر قند عسل ماهم تو مسافرت اصلا اذیت نشد وگرمازده هم نشد
این گل پسری اصلا اصلا مارو اذیت نکرد
تو ماشین مثل آقاها رو صندلیش مینشست و بیرون نگاه میکردی واصلا سراغ پنجره هم نمیرفت تازه درب ماشین رو هم دوست نداره وسراغ دستگیره در هم نمیرفت
نمیدونم چرا دماغم داره دراز میشه
حالا بریم سراغ عکسا
آرتینی در مقبره ابو علی سینا
عشقم،عمرم،جونم،خوشگلم عاشق اون لبخندتم
وآرتيني در مقبره بابا طاهر
همه جوره عاشقتم