احوالات آرتین جونم در 31 ماهگی
پسر قشنگم هر روز داری بیشتر از قبل شیرین زبون تر و شیطون تر میشی ما رو هم هر لحظه بیشتر از قبل شیفته خودت میکنی
عاشق اون اداهای بامزه ات هستم واقعا نمیدونم از کجا ولی خیلی بامزه شیرین کاری میکنی
چند روز متوالی به کارتون شنگول ومنگول نگاه کردی وحالا تو کله ملق زدن یه پا ماهر شدی.......
تکیه کلامهای جدید جیگر طلای مامان
من شما رو خیلی دوست دارم
پ ن: چند روز خونه خاله ندا بودی وخاله ندا با محمد حسن دعوا میکنه وشما میایی وبه خاله ندا میگی مَـمَسدونه شما رو خیلی دوست داره دعوا نکن
اومدم خونه خاله ندا دنبال شما-شما گفتی آب میخام منم گفتم باشه الان برات میارم گفتی نه شما خسته ای خاله ندا بیاره
میایی منو بغل میکنی ومیگی خــــــوشگلم،عاشِقـِـتَم
به هواپیمامیگی:هَم چَرا
عاشق کارتون مرد عنکبوتی هستی و میگی کــَبوتی
جلب اینجاست کوچکترین شکلی از مرد عنکبوتی رو میبینی میگی کبوتی
تازگیها به کلمه ای که حرف ن & م کنار هم هستند رو درست تلفظ کنی
نِنی خام(نمیخام)-نِنی دَم(نمیدم)....
داریم تو خیابون راه میریم برگشتی به مردم میگی شلوغ نکن دعوات میکنمـــــــــــا
چند تا کلمه خیلی زشت یاد گرفتی و موقعی که عصابی میشی به همه میگی:بی ادب و بی تربیت
صبح رفته بود خونه مهین جون اینها وغروب اومده بودی خونه مامانی اینها وثریا عمع از شما پرسیده بود آقا غلام بهت شکلات داده وشما عصبانی برگشتی رو به ثریا عمه وگفتی به تربیت باباجووووووووون
پسر گلم حالا بگم از غیبت طولانیم تو این مدت
یکم کارم سنگین تر شده تو شرکت و نمیتونم بیام زود به زود تو وبلاگت و خاطرات شیرینتو بنویسم
از ٣٠ بهمن تا ٢ اسفند با خاله سمیرا اینها رفتیم تبریز خونه خاله سهیلا وآنیسا جون بیشتر قصدمون استراحت وگردش بود تا خرید
ساعت ١صبح آرتین مست خواب که بالاخره رو تاب خوابش برد
من فدای ایندل مهربون داداش ارشیا بشم که داره کفش آرتین رو پاش میکنه تا با هم برن حیاط بازی بکنن
٨و ٩ اسفند رو هم باز رفتیم تبریز اما این دفعه مامانی عمل داشت و رفیتیم خونه داداش مرتضی
پ ن: مامانی وبابایی وافسون عمه جون از دوشنبه ٥ اسفند رفتند تبریز و دست مرتضی جون درد نکنه چون داره پزشکی میخونه حسابی مامانی رو ساپورت میکردش و قبل از رفتن مامانی با دکتر بافنده صحبت کرده بود و زمان معاینه وعمل رو هم مشخص كرده بود تازه زمان عمل هم مرتضي رفت اتاق عمل با اينكه تو اون بيمارستان نميشد اما دكتر گفت 1نفر ميتونه همراه مريض بياد داخل و از همه بهتر پسر عمه گل خودم بود
ما و دايي ميثم وخاله پروين روز 5 شنبه رفتيم بيمارستان كه ساعت 5:30 ماماني رو بردن اتاق عمل خدا رو شكر مدت زمان عملش كم بود و روز جمعه ظهر همگي برگشتيم زنجان
پ ن: 3روزي كه ماماني اينها تبريز بودن شما تا ظهر پيش مهين جون وبابا غلام بودي وساعت 12ظهر همراه ندا خاله ميرفتي خونشون تا ساعت 5 كه من بيام دنبالت
دست همشون درد نكنه
روز 11 اسفند هم بابا رضا مهربون بليط كنسرت همايون شجريان رو گرفته بود
كه 3نفري رفتيم تهران و چون ورود كودكان زير 6 سال ممنوع بود شما رو برديم خونه خالا طلا و شما از ساعت 5:30 تا 9:30 پيش خاله طلا وكيان جون بودي وحسابي بهتون خوش گذشته بود
پ ن:پسر گلم هر قدمي كه تو برج ميلاد برميداشتم ميگفتم جاي آرتين خالي به همين خاطر دوشنبه صبح 3 نفري با هم فتيم برج ميلاد تا شما يكم تفريح وگردش بكني وحسابي هم به شما خوش گذشت و غروب ساعت 7 برگشتيم خونه
عاشق آقا پليسه اي وتو برج ميلاد دنبال پليسها ميدويدي تا بهشون برسي وبه همشون سلام ميدادي
در كل تو اين ماه هم روزهاي خوبي داشتيم
آرتين،ماني،مهدي، مانيا،پرنيان
٢٢ بهمن آماده ايم تا بريم باغ
و هم لحظات سخت وناراحت كننده
پسراي گل من اومدن سر خاك مادربزرگ خوب ومهربونم كه يكساله پركشيده رفته پيش خدا
ولي دركل همراه با شما لحظه لحظه زندگيمون شيرين ونابه
خداييش عبدمالك ريگي شبا موقع خواب اين همه با خودش مهمات نميبره تو رختخوابش
اومدي ميگي بابا عكس بنداز
داري با ماسوژور ور ميري من اومدم تو اتاق برگشتي جدي به من نگاه ميكني وميگي مال بازي نيستا