آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

خاطرات نوروز 92

1392/1/19 14:57
نویسنده : مامان نسی
604 بازدید
اشتراک گذاری


 

سال 1392 

نباتم میخواهم خاطرات عید وبرات بنویسم اما موندم از کجا شروع کن

باید از 30اسفند برات بگم که صبح زود طبق معمول از خواب بیدار شدی وبعد از شیر خوردن هوس کردی بری بیرون تا کمی بازی کنی همین که خواستی بری بیرون پات به لحاف تخت گیر کرد ومحکم سرت خورد به لبه دیوار و چه خونی فواره میزد وای منو نمیگی داشتم سکته میکردم فقط عمق فاجعه رو نگاه کردیم ودیدیم نه بخیه زندی نیست وخدا رو شکر کردیم وبا 1000 ترفند بود آرومت کردیم بعدش همراه بابا رضا رفتی دَدَر

پسر مسدوم من

 

 

سال 1392 

تازه سلمونی هم رفتی وقرار بود فقط یکم از موهاتو کم کنه اونم پشت گردنت اما مثل اینکه اونقدر شیطونی کرده بودی که نشده بود اون طوری که ما میخواستیم بشه

اما الانم برای من ماهی ماه

جیگر طلای من

خلاصه ظهر ساعت 1:15 بود که خوابت برد اما من دوست داشتم لحظه تحویل سال 3تایی کنار هم دور سفره 7سین بشینیم به همین خاطر ساعت2:15 بیدارت کردم اول بد اخلاق بودی اما همین که شمعهای سفره 7سین رو دیدی خواب از سرت پرید وتا شب بیدار بودی وشیطنت میکردی

آخ جون

بعد از تحویل سال رفتیم خونه مامانی وبابایی ودایی میثم وبهار جونم اونجا بودن وهمین که رفتی بغل میثاق خواستی بری تو سفره 7سین که سوئی شرت خوشگلت سوخت به همین راحتی اما مامانی گفت اصلا ناراحت نباش چون سوختن وخراب شدن اول سال خیلی خوبه وسال خوبی رو در راه دارید وماهم خوشحال از این اتفاق و تعبیر مامانی رفتیم عید دیدنی

شمع حادثه

عاشق سفره 7سین بودی خونه خودمون که روزی چند بار دکوراسیون سفره رو بهم میزدی وخونه هر کس هم که میرفتیم دنبال 7سینشون بودی ومستقیم میرفتی سراغ سنجد وماهی

تازه اول گیر داده بودی به سمنو ولی خدا رو شکر زود دلتو زد وگرنه کل خونه مثل آشپزخونمون میشد سمنو ماسیده روی سرامیکنیشخند

(فدات شم که اون زیری قایم شدی تا من نبینمت)

جیگرتو قربون که اون زیر قایم شدی

خوب از کجا شروع کنم

آخه مامان برنج اینجا چی میگی

پس سنجدای این کوووووووووووووو

سماغ اینجا چی کار میکنه

 

تو مراسم دیدو بازدید آبرو برامون نذاشتی مدام دنبال شیطنت بودی از این اتاق به اون اتاق واز این میز به اون طرف میز خلاصه حسابی شیطنت میکردی اما شیطنت هاتم بامزه بود وهمه خوششون میومد وقسممون میدادن که تو رو خدا باهاش کاری نداشته باشید و شما هم هر جا میرفتیم شکلات آجیل خوراکت بود واگر به شما تعارف نمیکردن اعتراض میکردی ومیرفتی یک مشت بر میداشتی

تو آجیلم عاشق بادوم هندی بودی وهمه جا تو آجیلها دنبالش میگشتی وهمه با شوخی بهمون میگفتن چقدر روت کار کردیم که تو آجیل بری سراغ چی اما مگه بچه های این دوره زمونه به حرف بزرگترهاشون گوش میدن خدایی همشون لیسانس بدنیا اومدنخنده

تازه یه چیز جالب برای عید دیدنی رفتیم خونه یکی از همسایه هامون واونا هم ما رو سورپرایز کردن آخه برای این جیگر طلا تو یه فنجون فینگیلی چای آوردن 

ما رو نمیگی چه کیفی کرده بودیم از این کارشون وچه حس خوبی داشتیم که پسرمون برای خودش شخصیت پیدا کرده وبراش چایی سرو میکنن

خلاصه به نظر خودم تو این چند روزه یکم تپل شده بودی وخوب هم غذا میخوردی اما از 7 فروردین آب ریزش بینی وسرفه هات شروع شد وشبهاهم مدام تب داشتی که از شانس ما دکترم نبود که بردیم پیش یه دکتر دیگه اونم گفت گوشت چرک کرده وشربت چرک خشک کن داد منم 2شب دادم تا شنبه 10 ام که بردمت پیش دکترت که داروهای جدید داد وگفت شربتتو قطع کنم خلاصه از 26 اسفند تا 10 فروردین وزن اضافه نکردی هیچ 400 گرم هم وزن کم کردی الهی من قربونت بشم که این همه مظلوم وساکت شده بودی تازه از این که این همه لاغر شده بودی بیشتر ناراحت بودم وبه خاطر اون چرک خشک کن لعنتی بد غذا شدی حسابی ونزدیک 4روز هیچ چی لب نزدی تا اینکه کم کم بهتر شدی

با این که چند روزی بد سرما خوردی وخیلی خیلی مظلوم وساکت شده بودی اما همچنان به شیطنتهایت ادامه میدادی

ویه چیز جالب تو سرماخوردگیت این بود که مدام اب ریزش بیبی داشتی وهمین که احساس میکردی الانه که آب بینی سرازیر بشه چند بار داد میزدی ودماغت ونشون میدادی تا تمیزش کنیم وای همه به این کارت میخندیدن

مامان نبینم بی حالی

امسال ما به خاطر شما خیلی متفاوت برخورد کرده بودیم وبا اومدن هر مهمون وسائل پذیرایی چند لحظه رویت میشد وبعد با اسرار مهمون دوباره برداشته میشد خلاصه صحنه های جالبی رو برامون به نمایش میگذاشتی

3فروردین چند نفر زن زدن وگفتن دارن میان خونمون منم همه چی رو مرتب کردم وامسال یه کار متفاوت کردم هم میوه خشک درست کرده بودم(خودم درست کردم تا از هر لحاظ بهداشتی باشه)تا این وروجکها چیزی بخورن که براشون مفید باشه وبعد برای بزرگترها هم سالاد میوه درست میکردم تا دیگه کسی زحمت میوه پوست کندن رو نداشته باشه وچقدر هم استقبال شد از این طرح چون تمام میوه هایی رو که خریده بودیم تموم شد(سیب-پرتغال-کیوی-موز-انار-کمپوت آناناس)

خلاصه اون روزم بابا رضا برا نهار خونه نبود وما 2تایی خونه بودیم منم گفتم که شما آقا شدی ودیگه با هیچ چیزی کاری نداری و شیرینی ها رو آوردم گذاشتم روی میز وخودم مشغول درست کردن سالاد میوه شدم که یهو احساس کردم که تو خونه سکوت مرموزی حاکمه که دنبالت گشتمو  وااااااااااااااااای چه صحنه ای دیدم بله شما یه دیس شیرینی رو پخش زمین کرده بودی اون قدر عصبانی شدم که نگو واز عصبانیت خودمو با عکس گرفتن ازت آروم کردم چون نیم ساعت از جارو کردن اتاق نگذشته بود

وای شیرینی

روز 3 فرودین مهمون زیادی خونمون اومد وهمه هم بچه داشتن شب ساعت 9 من دیگه نمیتونستم بیام تو اتاقت چون کل اسباب بازیات کف اتاقت پخش شده بود هم خودت کیف میکردی وهم اون بچه هایی که میومدن اتاقت ورفتنی هم با گریه میرفتن خونشون کلا سوژه خنده شده بودی برای همه

حالا من موندم تو این گیر وویر گیر داده بودی به حیوونای کاغذ دیواریت

این چی بود

کلا عاشق یخچال وفریزر هستی ومدام میری سر وقت فیریزر و وسائلی که رو دربش گذاشتم وپخش آشپزخونه میکنی و یکبار هم دیدی از کجا یخ برمیداریم وهمین که چشم ما رو دور میدیدی ده بدو میرفتی سراغ فیریزر ویخ بازی میکردی من به خاطر شما مدام درب یخچال و قفل میکردم وهمین که میدیدی من عصبانی دارم میام سراغت چند بار بلند بلند میگفتی کِلــــید کِلـــیـد وجایی که کلید رو قایم میکردمو نشون میدادی که قفل کنم به نظرت من اون لحظه باید با شما چی کار میکردم

یخ هارو ببین

تعریف از خود نباشه اما ما تو فامیل آدمهای هنرمند زیاد داریم یکی تو کار موسیقیه یکی نقاشی یکی طراحی و......

وخیلی از سازها رو دیدی وعاشق موسیقی هستی

پ ن: یادش بخیر منم قدیم ندیما دف میزدم اما الان از ترس شما اون بالا بالا ها قایم کردم آخه میترسم بلایی که سر تار بابا رضاآوردی سر دف منم بیاریچشمکنیشخند

ما هم یه شب رفتیم خونه خاله الهام(دختر خاله این جانب)که عمو رسول سنتور میزنه وبا اسرار ما سنتور زد که شما محو سنتور بودی وبعدش گیر دادی به مضرابها که بنده خدا عمو رسول یه سنتور قدیمی داشت که آورد داد به شما وشما ساعتها با اون سنتور کلنجار رفتی وهر از گاهی میرفتی مینشستی روش تا راحتتر بنوازی کلا اون شب هممونو حسابی خندوندی وآخر سر هم با مضرابهای شکسته برگشتیم خونهنیشخند

(اولین مربی آرتین خان هم داداش پدرام بود)

1 2 3

این مال کدون نت بود

کلا تو این تعطیلی هر چیزی که بلد نبودی یاد گرفتی وموتورتو میبردی سمت دیوار اتاقت ومیرفتی روش وخودت چراغ اتاقت رو روشن وخاموش میکردی به همین راحتی

یا علی

چراغ وخاموش کنم

چرا اتاق هنوز روشنه

بشینم

حالا برم موتور سواری

 

13بدر خسته وکوفته از باغ اومدیم خونه واول بابا رضا رفت حمام بعدشم من رفتم اول تصمیم داشتم شما رو هم ببرم اما چون سرما خوردگیت تو جونت بود نبردمت وموند برای فردا که یهو یه صدایی شنیدم وبعد یه صدای خاااااااااااااار وحشتناک که فهمیدم یه چیزی شکست وسریع درب حموم وباز کردم ببینم چی بود دیدم وسط حال ایستادی وهمین که منو دیدی  2بار اون دستهای خوشگلتو محکم زدی روی گونه هات و گفتی مامان شـــــی شُده وای منو نمیگی داشتم از خنده میمیردم وسریع اومدم بیرون وبابا رضا عصبانی از کاری که کردی ومنم هی زیر زیرکی میخندیدم شما هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ودوباره مشغول شیطنت شدی

پ ن: ناقابل شیشه جلو مبلی توست ظرف سبزه شکسته شد اونم چه شکستنی

خدا بیامرز شیشه جلو مبلی

عامل قتاله

با این مارها اون شیشه شکسته شد

تو این تعطیلات خیلی وابسته میمی شدی ومدام آویزونم بودم منم یه روز کلافه شدم واز یکی شنیده بودم که میمی رو رژ مالی کرده بود واون فسقلی با دیدن اون صحنه ترسیده بود ودیگه سراغ میمی نرفته بود منم رفتم میمی رو رژ مالی کردم  واومد نشستم رو مبل که شما بدو بدو اومدی سمتم ومستقیم رفتی سراغ میمی وهمین که  میمی خط خطی رو دیدی محکم زدی روی اون گونه های خوشگلت وبلند گفتی هِ هِ هِ ورفتی سراغ اون یکی میمی وباز زدی رو گونه هات ولی بلافاصله با اون دستهای فینگیلیت اون خطها رو پاک کردی ومشغول میمی خوردن شدی ومن عصبانی و شما خوشحال

یه چیز جالب یاد گرفتی در تراس رو باز میکنی ومیری تراس دنبال عشق وحال وچه کیفی میکنی وبا جیغ وداد میاریمت تو ولی همین که برمیگردیم داخل خونه دوباره میری بیرون اما 16 فروردین ظهر تو تراس 2بشقاب برنج خوردی خوب این به اون در،راضیم بری تراس بازی کنی اما غذاتو هم بخوری

به به هوای بهاری

اینجا بازی چه کیفی داره

راستی از 11 فروردین شما دیگه شیر خشک نمیخوری به دستور دکترت وبه جاش شیر پاستوریزه بهت میدم  زیاد خوشت نمیاد اما مجبوری که بخوری

وای شیر پاستوریزه

 یه روز بعد از خواب بعد از ظهر من همچنان خواب آلود بودم اما شما از خواب سیر شده بودی که تو اتاق خواب داشتی بازی میکردی که یهو با این صحنه روبرو شده خدا بیامرز روزی تابلو بود که الان این مدلی شده

تابلوی پاره پاره

خلاصه گلم اینا جزئی از خاطرات عیدمون بود که برات نوشتم ببخش زیاد بود خوب کارای خودته دیگه من بی تقصیرم

راستی 2بار هم رفتیم طارم باغ بابا غلام که اونا روهم جدا تو پستهای بعدی مینویسم

طارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

رها مامان راستین
19 فروردین 92 16:29
وای ناراحت شدم سر آرتین جون رو دیدم خدارو شکر چیزی نشد این لباس زرد خیلی بهش میاد وای شیشه به اون بزرگی رو چطوری شکوندی خوبه رو دست وپاش نیفتاده


بابا رها جون این فسقلیا همچین ماهرن که نگو فکر همه چی رو میکنن
راستی ممنون لباسشم قابل شما رو نداره
رها مامان راستین
19 فروردین 92 16:30
ولی امسال تو شلوغ کاری حسابی ترکوندی عزیزم


آره واقعا
خاله نرگس
20 فروردین 92 0:40
سلام نسیم جون. منم تعریف شما رو زیاد از الهه جون شنیدم. به من لطف داره خودشم ماشاله خیلی خوبه. خیلی خیلی خوشحال می شم دوست خوبی مثل شما داشته باشم. من به اون وب زیاد سر نمی زنم عزیزم. بیا وب جدیدم. ماشاله شیرینه آرتین جون. خدا حفظش کنه.

نرگس جون آپت کردم

✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
20 فروردین 92 2:59
وای یعنی قلبم اومده تو دهنم الان.تا این عکسو از آرتینی دیدم مردم.وای چی کشیده خودش از اون بدتر چی کشیدی خودت تا آرومش کردی.
ای جان چه بامزه شده موهاشو کوتاه کردین.
نسیم جون خدایی همشون تو عید دیدنیا نهایت ادبشونو نشون دادن.
واییییییییییییییی فکر کنم یاد دورا اول ازدواجت افتادی که ظرف شیرینی رو اونجا گذاشتی
نسیم جون میگما خوبه تعطیلات بیشتر از 18 روز نبود وگرنه دور از جون ورشکستتون میکرد لنقدر خسارت بهتون وارد میکرد.

آره الهه جون یعنی 30روز خونه مونده بودیم نصف سرمایمونو از دست داده بودیم


مامان محمد مانی
20 فروردین 92 13:22

]چقدر کارهای این وروجکها با علایقشون شبیه همه. انگار یکی بهشون خط میده.
منم تو تعطیلات یه روز کفری شدم خواستم در یک اقدام نا گهانی میمی را ازش بگیرم و دیدم مامان آرشیدا با زروچوبه میمی را از آرشیدا گرفته و منم مالیدم ولییییییییییییییییی محمد مانی آمد و بی توجه به زرد چوبه و طعمش شروع به خوردن کرد

وای زرد چوبه چه باحال به نظرت کی به اینا خط میده بریم سراغش لوووووووووووووووول

الينا گلينا
20 فروردین 92 13:49
خدا رحم كرده به آرتين .نسيم جون خيلي ما شا ا.. شلوغ شده ،حسابي مراقبش باش
امیر مهدی وعمی
20 فروردین 92 22:51
سلام
ماشاالله به این توپ طلا
واقعا از دیدن تک تک عکسها لذت بردم،دوست داشتم ارتین جون اینجا بود دوتا بوس از اون لپهای نازنینش می کردم،بجاش سید خودمو حسابی بیاد ارتینم چلوندماین شیطونکو به پیشنهاد امیر برای ارتین فرستادم،بنکشید

مرسی عزیزم شما لطف داری نصبت به ما خیلی کار خوبی کرده امیر جونو ماچ کردی از عوض من محکم ماچش کن ومنم آرتین از عوض شما میچلونم بوس بوس

مامان پارسا
21 فروردین 92 1:51
اول سرشو که دیدم ترسیدم ولی بعد انقدر از شیطنتاش خندم گرفت که دیگه یادم رفت سرش اینطوری شده بود.
ما هم هر جا می رفتیم پارسا خیلی شیطونی می کرد ولی خودمونو دلداری میدادیم می گفتیم عزیزم کنجکاوِ ِ می خواد از همه چی سر دربیاره .ولی خدایی آرتین خیلی شیطونه دست پارسا رو از پشت بسته

واقعــــــا

امیر مهدی و عمی
21 فروردین 92 11:54
سلام مامانی ماشاله خدا حفظش کنه زندگی ا همین شیطنت های این وروجک ها شیرین میشه خاطراتشو خیلی خوب و دلچسب تعریف کردی
انشااله همیشه سلامت باشه
امیر مهدی ما هم توی عید سرما خورد
دوستون داریم مامانی و آرتین جون

ممنون از لطفت وای پس همه نی نی ها تو این عید سرما خوردگی داشتن

عمومحیط بان
22 فروردین 92 2:41
سلام آرزوی سلامتی واسه شما و ارتین کوچولو دارم
آرتین کوچولو بعنوان چهاردهمین نی نی حافظ محیط زیست معرفی شد.
ممنون از لطفتون


ممنون

maman bahar
24 فروردین 92 1:00
سلام عسیسم
ممنون ک سر زدی به ما
ج میشه کرد ،،، خیلی چیزا دستمون رو بسته که نمیشه خودمون بشینیم پشت کیک

آره واقعا اسفند هم تولد من بود به جای من تمام مراسم وآرتین پشت سر گذاشت وچه کیفی هم میکرد