10روز تعطیلی
عزیز دلم،مامانی وبابایی میثاق چهارشنبه 3 آبان ماه رفتند مسافرت(بندر عباس-قشم-کرمان ............)اونم با دوست خوبشون آقای فرهبد
شما چهارشنبه رو رفتی پیش مامان مهین واز پنجشنبه 4 آبان ماه من وشما مثل پارسال که نی نی کوچولو بودی موندیم خونه وحسابی حالشو بردیم وقشنگ میخوابیدیم
پ ن:شما طبق عادت همیشگی ساعت 7بیدار میشدی وتا بابا رضارو راه نمی انداختی خیالت راحت نمیشد اما تا اومدن بابا رضا ٢بار میخوابیدی وشارژ شارژ میرفتی به استقبال بابایی
کلاتو این 10 روزه زیاد بیرون نرفتیم وبیشتر خونه بودیم
فقط یه روز صبح رفتیم خونه مادر اینها وبا اسرار نهار موندیم وبعد از خوردن نهار ونوشیدن چای ساعت 1هم اومدیم خونه ببین حالا کی نهار خوردیم
یه روزم غروب رفتیم خونه خاله ندا وخاله سمیرا وخاله الهام هم اونجا بودن وشما حسابی با ارشیا ومحمد حسین بازی کردی
در ضمن خیلی قلدر بازی در میاوردی
تازه اونا 2سال از شما بزرگتر بودن اما از دست شما نمیدونستن چی کار کنن چون شما هر چی میخواستی برمیداشتی وبه اونا نمیدادی
تازه محمد حسن 2تا راکت تنیس داشت که مدام دست شما بود و بعد از مدتی محمد حسین اومد ویکیشو که زمین بود برداشت وشما عصبانی محمد حسین دنبال میکردی تا راکت وازش بگیری نمیدونی چه صحنه جالب بود ما رو نمیگی از خنده روده بر شده بودیم
یه شبم شام رفتیم خونه ثریا عمه اینها وافسون عمه جون وطلا جون هم اونجا بودن وشما اونقدر مهنا وکیان وگاز گرفتی که نگو آخر سر هم یه سنگ پیدا کردی ومحکم زدی سر مهناواصلا هم خجالت نکشیدی
پ ن:(مهنا:10ساله وکیان9ساله) به نظرت من باید با شما چی کار کنم
کلا تو این 10روز یعنی از 4 تا 13 آبان که تو خونه بودیم خیلی بهمون خوش گذشت
راستی سه شنبه که داشتم مرخصی میگرفتم رئیسم صدام کرد که چرا دارم مرخصی میگیرم ومنم گفتم که شما تنها هستی ومجبورم بمونم خونه و رئیسم هم امضا کرد وگفت اگه میخواستی بری مسافرت هرگز امضا نمیکردم ولی چون میگی داری میری بچتو نگه داری موافقت کردم واقعا دم رئیسم گرم که با این کارش منو درک کرد چون اون وقت نمیدونستم باید چی کار میکردم
راستی گلم تواین چند روز مرخصی ما 3تا مناسبت پشت سر گذاشتیم
اولیش عید قربان بود
دومیش 9امین دندون شما
وسومی هم عید غدیر که هر کدومو جدا برات مینویسم