سفر به تبریز
جوجه کوچولوی مامان
جونم برات بگه ما از شهریور پارسال به خاطر شما خونه نشین شده بودیم وهیج جا برای مسافرت نرفته بودیم تا این تعطیلات 14-15 خرداد که فرصت خوبی برای مسافرت بود چون جمعا 4روز تعطیل بودیم
اما طبق معمول نگران از اینکه نکنه تو مسافرت شما اذیت بشی
که سهیلا جون دختر دایی اینجانب ما رو تبریز دعوت کردن وما هم خوشحال وخندون با خاله سمیرا ودایی میثم اینا رفتیم تبریز خونه خاله سهیلا
سه شنبه صبح ساعت 7همه اومدن خونه ما وباهم به سمت تبریز حرکت کردیم در حالی که ما ماشین نبردیم
من و آرتین خان با دایی میثم وبهار جون رفتیم وبابا رضا با ماشین عمو اکبر
موقع رفتن زیاد تو ماشین اذیت نکردی
وچند روزی هم که تبریز بودیم با ارشیا و آنیسا هم بازی میکردید و هــم دعوا
سه شنبه ساعت 12 رسیدیم تبریز وتا غروب استراحت کردیم وبعداز ظهر رفتیم بیرون که همه جا بسته بود ودست از پا درازتر برگشتیم بیرون
چهارشنبه هم از صبح رفتیم باغ تا غروب وشب هم رفتیم هایپر که به شما حسابی تو شهربازیش خوش گذشت
5شنبه هم طرف صبح رفتیم ولیعصر وغروب هم رفتیم بازار وخیابون شهناز وشب ساعت 10 بارو بندیلمونو جمع کردیم و برگشیم به سمت خونه
وساعت 2صبح رسیدیم درحالیکه کل مسیر برگشت رو شما خوابیده بودی وصبح ساعت 7شارژ از خواب بیدار شدی
در کل تطعیلات خوبی بود وحسابی بهمون خوش گذشت به شما که حسابی
وحسابی هم دلبری میکردی وعادت کردی به نانای
و همین که سوار ماشین میشدی هی میگفتی نانای نانای تا نانایـــی رو که مورد پسندت نمیشد قبول نمیکردی
آرتین،ارشیا،آنیسادر یک باغ زیبا
این عکس خیلی جالب بود برامون
دایی میثم دوربینشو رو پایه تنظیم کرد و اومد سریع نشت کنار بهار جون وچند تا عکس دست جمعی انداختیم شما به جای اینکه حواست به دوربین باشه فقط حرکات دایی رو تماشا میکردی همین که دایی میثم بلند شد که بره سراغ دوربین شما اومدی ومحکم بهار جونو بغل کردی وزل زدی به دوربین
الهی من قربونت بشم که این همه باهوشی و تقلید کار
اینجام مردم بهت خندیدن نمیدونی چه جوری دلبری کنی
تو شهر بازی میترسیدی سوار اسباب بازیا بشی فقط بهشون نگاه میکردی نمیدونم چرا و از چی میترسیدی