مسافرت کوچولو
عسلم چند وقتیه که ما میخواهیم بریم تهران پیش دکتراوج ولی اطفاقاتی پیش میاد ورفتنمون کنسل میشه ولی بالاخره ٤شنبه ١١آبان بالاخره تصمیم گرفتیم که بریم تهران وبابارضا ساعت٣ بعدازظهر اومد دنبالمون و رفتیم تهران وشما گل پسرم از زنجان خوابیدیتا کرج ومامانی رو اصلا اذیت نکردی واز کرج تا تهرانم بیدار شدی وبازی میکردی
ولی عسلکم ما تو تهران خوردیم به ترافیک وقراربود ٦:٤٥ پیش دکتر باشم ولی ٧:٣٠ رسیدیم ومثل اینکه شماهم از ترافیک خوشت نمیومد ومدام غرمیزدی
وگریه میکردی ولی بالاخره رسیدیم مطب وخانم دکتر به خاطرماتااون موقع مونده بود بادیدن شما چنان ذوقی کرده بود که نگو
بعداز اون هم کمی تو سعادت آباد گشتی زدیم وبرای شما ١سی دی آموزشی گرفتیم
گلم قراره شب بریم خونه عمه منیژه تو کرج وشما اصلا نخوابیده ومدام نق میزدی چون حسابی کلافه شده بود و حدودا ساعت١٠:١٥ بود که رسیدیم خونه عمه منیژه واولین برخورد شما به عمه خنده بودکه دل عمه منیژرو بردی
وشبم مثل همیشه آروم خوابیدی تا صبح وصبح حدود ساعت ١٠ از خونه عمه منیژه حرکت کردیم به سمت قزوین وبابارضاهم مدرکشو از دانشگاه گرفت وشما اون موقع بیدار بودی وتو ماشین با من بازی میکردی وهم چین بود که چندتاازدانشجوها اومدن پیش ما وبا شما بازی کردن و شمادوباره ازقزوین خوابیدی تا خونه مامانی وشب وما موندیم خونه مامانی چون بابارضا رفت طارم باغ بابا غلام وقراره فردا برگرده
آرتینم مامانی دوست داشت اولین مسافرت شما ١مسافرت توپی باشه ولی تاحالا قسمت نشده ولی حتما حتما قول میدم به مسافرتهای خیلی خوب ببرمت
عسلم اینم چندتاعکس از خوابیدن شما توماشین