اولین سفر
اسمشو نمیتونم بذارم مسافرت چون فقط چند ساعت راهه به همین خاطر میگم اولین سفر یااولین ماشین سواری طولانی
گلم من چند وقتیه می خواهم برد قیدار برای گرفتن مدرکم ولی فرصت نمیشه یا من کاردارم یا مامانی نیست ولی بالاخره امروز قراره با بابایی بریم اما مامانی نمیاد چون کمردردش هنوز خوب نشده
ساعت٨:٣٠ بابایی اومد دنبال ما وباهم رفتیم بسمت قیدار
عزیزم این اولین ماشین سواریه طولانیه شماست
ومن نگران بودم که نکنه تو ماشین اذیت بشی وبی تابی کنی
اما شما یه کوچولو توبغل من بودی بعدش خوابیدی تاقیدار
کارمن قراربود زود تموم بشه اما١ساعت طول کشید منم وسط اومد پیش شما ویکم به شماشیر دادم تازیاد بابایی رو اذیت نکنی تازه پوشکتم عوض کردم تا سرحال بشی وبا بابایی بازی کنی
اماگلاب به روتون وقتی که داشتم برمیگشتم دیدم واااااااا شما داری گریه میکنی وبابایی داره جای شمارو عوض میکنه وشماهم همچین سنگ تمام گذاشته بودی که نگو فکر کنم شما از خجالتت داشتی داد میزدی مامانیم
گلم موقع برگشتنم باز شما خوابیدی تا خونه
عسلم نشون دادی که مرد سفری ومیتونیم باخیال راحت ١مسافرت بریم
راستیی نانازم امروز شما مرد مرد شدی هفته پیش شماروبردیم وختنه کردیم وامروز درست بعذاز ١هفته حلقه جوجوت افتاد وهم شما وهم من راحت شدیم
پسرم من هم نافت ونگه داشتم وهم میخواهم حلقه جوجوتو نگه دارم تا بعدها کادوبدم به خودت که ببینی چه مامان باسلیقه ای داری