حرفهای خوشمزه
چند وقت پیش عمه یاسی و مهین جون اینها اومده بودن خونمون که شما وسطها با پرنیان دعواتون شد چون پرنیان بااسباب بازیات اشتباهی بازی میکرد و او نا رو اشتباهی جای دیگه میگذاشت
که شما عصبانی شدی و بابا رضا اومد پیشت وگفت آرتین بابا چرا با پرنیان دعوا میکنی وشما گفتی:آخه برای من مسئولیت داره جمع کردن اینا
عاشق لباس پلیست هستی وطبق معمول لباس پلیست تو تنت بود وخواستیم بریم سوپری دیدیم داری لباساتو عوض میکنی که گفتم مامان جون
میتونی با این لباسات بیایی برگشتی میگی مامان خیلی ممنون که اجازه دادی با این لباسام بیام ممنون مامان عزیزم خیلی دوست دارم
چند وقتی میشه که بابا رضا به خاطر کاراش شبا دیر میاد خونه وشما اصلا در این مورد حرفی بامن نزدی
اما چند روز پیش رفتی کنار بابات و آروم بهش گفتی بابا شما شبا دیر میایی ،من و مامان تو خونه تنها میمونیم(من قربون اون احساس مسئولیتت بشم)
داشتی با، باباجون تلفنی صحبت میکردی که باباجون پرسید مامانت خوبه شما گفتی آره-بعدش خیلی بامزه وجدی گفتی بابام خوبه
26,27 شهریورماه همراه عمه ها ودختر عمه های گلم دست جمعی رفتیم تهران خونه خاله طلا که حسابی بهمون خوش گذشت
زمانی که برگشتیم خونه بابا رضا پرسید آرتین کجا رفتی؟شما هم گفتی رفتم خونه خاله ،خیلی هم خوش گذشت
میخواهی بگی وایسا زبونت نمیچرخه ومیگی(وای بـِس تا)
1394/06/28 با مامانی صحبت کردم ومامانی گفت صبح مهد نرفتی و همراه بابایی رفتی باغ،ظهر بهت زنگ زدم ومیپرسم آرتین مامان چرا مهد نرفتی
برگشتی میگه 5شنبه میخواهم برم مهد امروز که 5شنبه نیست
پ ن:جالب اینجاست که 5 شنبه ها اصلا مهد نمیری
داشتی با موبایلم بازی subway surf (به قول خودت قطار و سکه) میکردی که خیلی هم خوب بازی میکنی که چند بار سوختی و منم شیطنتم گل کرد و گفتم
داری میبازی والان نوبت منه بازی کنم که شما یهو گفتی میخواهم انگری برد بازی کنم آخه انگری برد نمی باخه(منظورت نمیبازه بود)
تو کلاس پیلاتس مربیت آقای حسنی از همه اسمشونو پرسیده بود که شما خودت رو آرتین خان معرفی کردی بودی که الان همه دوستات تو کلاس شما رو آرتین خان صدا میکنن
واین شیرین زبونیا هر روز شیرین تر و بامزه ترمیشه.......