حرفهای بامزه
درکنار تنگ شفاف بلور،در میان کوچه سبز خیال،شادیت حس قشنگیست که من میطلبم
کیک خوردی وکاکائو روی کیک رو مالیدی روی پارچه بعد از مدتی میگم آرتین این چیه میگی کیک وبلافاصله میگی بـُکُش میگم کی رو میگی آرتینو
میگم میثاق کجارفته میگی دانشگاه میگم شما کی میری دانشگاه میگی فردا
ازت میپرسن مامان و بابا کجا رفتن میگی شرکت
شبا خونه اومدنی میگی هیس ساکت همسایه ها خوابیدن
همراه امیر حسین صندلی پشت نشستی میگی بشین خطرناکه
به محمد حسین میگی:داداش یـــــــــــــــــــــــا (م َ مَ س دونه)
خیلی مودبی و میخواهی به هر کس هر چیزی بدی میگی بـِخَرمایید(بفرمایید)
هر وقت صدات کنیم میگی بله چند شب پیشم گفتی بله ،الان میام
مامانی خونشون بهت گفته آرتین اسباب بازیاتو ببر بذار اتاقت به مامانی نگاه کردی وگفتی من که اتاق ندارم
پ ن: در حالیکه یک اتاق کاملا در اختیار شماست
میرفتم مسجد شما رو گذاشتم پیش خاله بعد از اینکه برگشتیم خونه از شما میپرسم آرتین خونه خاله اینها چی کار کردی میگی ا َزَت کردم
داریم میریم باغ خواستم سرهم تنت کنم گفتی شبلال لی بپوشم گفتم پس اینو بدم ارشیا گفتی شبلال خوشگله قشنگه اشیا بوپوشه (منظورت سرهم بود) مونده بودم من کجام شما کجائید
از آستین لباست یه کوچولو نخ آویزون بود مامانی قیچی آورد تا نخ رو ببُره داد زدی وگفتی نه نه همین که مامانی پشیمون شد،برگشتی وگفتیتَسیدمفکر کرده بودی مامانی میخواهد دستتو ببره
میگم بابا ،مامان،.... رو دوست داری میگی بـَله میگم چند تا میگی 2 تا میگم چند تا میگی دُنی یا
خدا نکنه یکی نزدیک تلویزیون بشین میگیبیا عبق خطرناکه
کارتون ها رو شناختی نزدیک ٥٠ تا سی دی کارتون خونه مامانی اینها داری هر وقت که دوست داری کارتون نگاه کنی سی دی هارو پخش زمین میکنی وکارتون مورد علاقتو پیدا میکتی وجالب اینجاست که اسمش رو هم میگی
تامی جری،ماشین ها ،ا ِستربین(مستربین)،صورتی(پلنگ صورتی)....
چند شب پیش اسرار داشتی که بخوابی منم قبل از خواب بردمت دستشویی ولی باز اسرار داشتی که شلوار لیتو بپوشی اونم با گوله گوله اشکی که از چشات سرازیر میشد منم گفتم اگه شلوار بپوشی باید تنهایی بخوابی
پ ن:(چون طاقت دیدن اشکاتو نداشتم و میخواستم متوجه،نـــه بشی واگه اسرار داری کاری باب میلت انجام بشه پس باید برای بدست آوردنش تصمیم بگیری و تلاش بکنی)
گفتی باشه منم شلوارتو پوشوندم و دیدم رفتی سمت تخت ما و داری جاتو درست میکنی تا بخوابی تو همین اوضاع واحوال بابا رضا اومد خونه واومد پیش شما تا یکم باهم صحبت کنید و شما به بابا رضا گفتی بُکُشم بابا رضا گفت کیو گفتی نسیم جونو بـُـکُـشـَم
الهی مامان فدای پسرش بشه که ظاهرا شلوار لی رو به من ترجیح داده اما وجدانش ناراحت حرفش بوده وهمچنان مامان رو مقصر میدونسته اما این کدورت چند ثانیه بیشتر طول نکشید ودوباره مثل کوآلا اومدی چسبیدی به من جالب اینجاست بازم بهم نسیم جون میگفتی
زندگی ترکیب شادی وغم است گرچه میگویند شادی بهتر است،اما گریه با لبخند زیباتر است