آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

درسهای زندگی- من مردانه ایستاده ام

1391/12/20 10:13
نویسنده : مامان نسی
351 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم تو فرارکن من مردونه ایستاد

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند :
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند.قلب
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
لبخند   قلب    ماچ    لبخند   قلب    ماچ 

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.استرس

یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بامن حرف نزن
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید.گریه
ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.زبان
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم قلب، تو بهترین مونسم بودیماچ.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.خجالت
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.تعجب
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
…….
 
چشمکنتیجه گیری:چشمک
.
..
...
....
......
........
...........
................
....................
........................
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سونیا
20 اسفند 91 12:12
سلام به به مامانی درس خیلی قشنگی رو به ارتین جون یاد میدی

آره مامانی آخرش محض خنده است ولی اولش واقعا درسه کاش بعدها معنی این داستانو خوب درک کنه

maman bahar
21 اسفند 91 23:34
ولی بیشتر آدم یاد میگیره که زود قضاوت نکنه


آره واقعا

✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
21 اسفند 91 23:51
خیلی جالب بود نسیم جون.آخرش که کلی خندیدمولی واقعا پند آموز بود.


اره منم هروقت میخونم هم اشک میریزیم وهم شاد میشم از این عشق پاک