ده ماهگی وعروسی

گل مامان، شیرین مامان      ماهگیت مبارک

 قشنگم ده ماهگی شما باماههای قبل متفاوت بود چون ٢٢اردیبهشت عروسی پسرعمه من(علی جون -سحر) بود واین اولین عروسی بود که شما دعوت بودین ومارو همراهی کردی

خاطره عروسی:

٤شنبه ٢٠اردیبهشت حنابندون بود وفقط خانمها دعوت بودن اول قراربود شماهمراه من بیایی وچون خیلی خوابت میومد مدام نق میزدی وبابا رضا شمارو نگه داشت وخیلی ناز موقع برگشت به خونه توبغل بابا رضا خوابت برده بود

روز جمعه هم از ظهر همراه بابا رضا بودی وباز قراربود با من بیایی تالار امابابارضا گفت که باز شمارونگه میداری ودوباره شمااز ساعت ٥تا ٧.٣٠ پیش بابا رضا موندی اما این بار دیگه حسابی بابا رو اذیت کرده بود حتی اجازه نداده بودی بابا نهارشو بخوره

منم به خاطر شما ٧.٣٠اومدم خونه وساعت ٩ دوباره دست جمع رفتیم تالار واونجا حسابی آقا بودی ومدام دلبری میکردی وشبم با ارکست همراهی میکردی ودوست داشتی تواون شلوغی باشی اما بابایی میگفت برات خوب نیست اما من هر ازگاهی یواشکی میاوردمت داخل وشماشارژ میشدی دوباره میرفتی پیش بابایی

الهی من قربون این پسمل آقام بشم  که اینهمه نازه

اینم عکسای قند عسل مامان