پسر مستقل من
قند عسلم پسرك نازم
آرزو دارم بهاران مال تو، شاخه هاي ياس خندان مال تو، ساده بودن هاي باران مال تو، آن خداوندي كه دنيا را آفريد، تا ابد همراه و پشتيبان تو باد
دردونه مامان هر روز كه ميگذره از اينكه خداوند يه همچين هديه نازي رو به من داده واقعا خدا رو شكر ميكنم
آخه بچه هم اين همه با هوش اين همه مستقل واين همه مهربون
چند روزي ميشد كه براي خريد موبايل ميرفتيم مغازه دوست دايي ميثاق وشما حسابي با همه دوست شده بودي
تو مغازه حسابي شيرين زبوني ميكردي ويكي از شما پرسيد ميري مهد وگفتي آره واسم مهد رو از شما پرسيد وشما هم گفتي مهد آبي
خلاصه يه چند روزي ما خواسته و ناخواسته ميرفتيم اونجا واز شانس ما يه كبابي هم اونجا بود وشما هر دفعه كه ميرفتيم خواستار كباب بودي وما هم برات نميخريديم آخه نميدونستيم كبابش چطوريه ويكبار هم رفتيم و از يه كبابي خوب برا شام كباب خريديم كه چند روز پيش دوباره رفتيم همون مغازه وشما يكم همراه بابا رضا تو مغازه بودي بعد اومدي بيرون وخيابون گردي كه منم همراه شما مشغول قدم زدن بودم كه يهو رفتي داخل كبابي و رفتي سمت صاحب مغازه وسلام دادي وخودت رو لوس كردي وگفتي عمو كباب ميخام وعمو هم سريع بلند شد و يه سيخ كباب برات آماده كرد وااااي من و نميگي از خنده مرده بودم واين كار شما باعث شد بابا رضا هم برا خودمون هم كباب سفارش داد
جيگر طلاي مامان ديروز ما خونه خاله عاطفه اينها دعوت بوديم وهر دومون مشغول آماده شدن بوديم من هي به شما لباس ميپوشوندم وشما هي شيطنت ميكردي همه كارامون رو كرديم و تنها سشوار كشيدن موهاي من مونده بود و شما خيلي ناز اومدي و سشوار رو نگه داشتي تا من موهامو براشينگ كنم خداييش اون لحظه نميدوني چه حس زيبايي داشتم از اين كه خدا يه همچين پسري رو بهمون هديه داده