اولین افطاری
پسرگلم امروز١٤مرداد شما٢٤روزه شده وامروز افطاریه مامان مهینه به همین خاطر ما ازصبح داریم به مامان مهین کمک میکنیم وشماهم خیلی پسر نانازی هستی چون از روزی که اومدیم اینجا شمادیگه دل درد نداری ولی مثل کوآلا میچسبی به من
غروب حوالی ساعت٧اومدیم خونه درحالیکه مامان مهین وباباغلام میگفتن شمارو بگذاریم اونجا ولی مگه دل من طاقت دوری شمارو داره بگو ٥دقیقه
٣نفری اومدیم خانه وبعداز آماده شدن دوباره ازخونه زدیم بیرون وبابایی یکم بیرون کارداشت وشماهم مثل ١فرشته کوچولو توبغل من خوابیده بودی تا اینکه رسیدیم خونه همین که خواستیم لباسامونو دراریم شما از خواب بیدار شدی ومدام جیغ وداد وگریه سردادی به همین خاطر مااصلا سفره افطارو ندیدیم مثل تصمیم داشتیم ١عکس یادگاری بندازیم
بعدازاینکه سفره جمع شد دایی میثم اومدتاباشما بازی کنه ولی شمااصلا اخلاق نداشتی بااین وضع میثم دایی شمارو بغل کردو چرخوند تاآروم بشی که دایی جون گفت که شما گرمتونه چون تو جای خنک ساکت میشدی
ماهم باروبندیلمونو جمع کردیم ورفتیم تو حال پیش خانوماومامانی شمارو گذاشت رو مبل زیر کولر تا سرما مستقیم به شما نزنه همین که شما رواونجا گذاشتن بلافاصله خوابیدی الهی مامان قربون پسر گرماییش بشه که نفهمید شما از گرما کلافه ای خوب اینم ١خاطره شد از اولین افطاری آقا آرتین