جمعه جالب
♥: آرتین جان تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 2٣ روز و 3 ساعت و 5 دقیقه و 33 ثانیه سن دارد :.♥
عزیز دلم از وقتی که وارد ١٧ ماهگی شدی خیلی خیلی اخلاق ورفتارت عوض شده
دیروزم(١٥/١٠/١٣٩١) که خیلی کارهای خاص وجالب انجام دادی که برات مینویسم
صبح که از خواب بیدار شدی منو صدا کردی
مـــــــامــــــــان وبعدش بلافاصله گفتی مـــــامـــــان ددر بــــــابــــا
منو نمیگی مونده بودم منظورت چیه
بعدش باهم رفتیم دستشویی وشما میخواستی با همون دمپایی هات بیایی بیرون که من نگذاشتم وشما عصبانی وبدو بدو رفتی پشت مبلها قایم شدی وحس کردی که جات خوب نیست رفتی پشت پرده ومثلا قهر کرده بودی من و بابا رضا رو نمیگی دهنمون باز مونده بود که این کارو از کجا ویا از کی یاد گرفتی
الان چند روزی میشه که یاد گرفتی از صندلی میره بالا وبعدشم میری بالای میز غذا خوری-میز توالت و.......
وکلا عاشق میز توالت هستی ودیروز همین که دیدی ما حواسمون نیست رفتی سراغ میز و همه وسائل میزو درب وداغون میکردی که من رسیدم ویکم دعوات کردم و آوردمت پایین اول شما پشتتو به من کردی و بعد دیدی نمیشه محکم اومدی با اون دستهای کوچولوت لپ منو گرفتی ویکم فشارشون دادی ویه چیزایی گقتی ورفتی
دوباره من علامت سوال شده بودم که این کارو از کجا یاد گرفتی من که اصلا شما رو نمیزنم یا از این ادا ها در نمیارم
گلم ما خیلی وقته که زدیم تو خط سنتی وکلا رو زمین غذا میخوریم والانم چند وقته موقع غذا خوردنِ من که میشه شما هوس شیر میکنی ومیایی میشینی بغلم تا بهت شیر بدم اما دیروز قضیه فرق کرد شما هی میومدی بشینی تو بغلم وبابا رضا میگفت بشین زمین و مامان واذیت نکن شما آروم از بغل من بلند میشدی ومینشستی زمین وهمین که بابا رضا حواسش نبود دوباره میخواستی بیایی تو بغلم همین که میدیدی بابا نگات میکنی بلافاصله بر میگشتی سر جات منو نمیگی از خنده مرده بودم اما جرات نمیکردم بلند بخندم
حرف زدنتم داره بهتر میشه
کلا علامت سوالی وبه همه چیز وهمه کس میگی چِــــدا و چــــــــــی
(جالب اینه که درست هم میگی ومیدونی کجا بگی چی وکجا بگی چرا)
به باز میگی دا (مامان دا)
بیشینم :بشینم
آب،دوغ،نوشابه،چایی:آبَ
پ ن:تازه دوغ گاز دارم دوست داری (اونم به صورت بشیار بسیار رقیق)
عاشق دردری دیروز لباساتو آوردم تا بپوشی تا همراه بابا رضا برین پیاده روی تا من به کارام برسم میگم آرتین بیا لباس بپوش برو دردر میبینم بدو بدو از اتاقت اومدی بیرون ودمپایی بابا رضا رو به زور پوشیدی و جلوی درب منتظر و لباس مباس وبیخیال تا بری دردر
الهی من قربونت بشم که یاد گرفتی چطور لباساتو بپوشی کلاهتو اکثرا خودت میزاری سرت واونم کاملا درست شلوارتو تا میارم سمتت پاهاتو یکی یکی میاری بالا وبرای لباس پوشیدنم دستهاتو بلند میکنی وسرت روهم خم میکنی به سمت جلو
یه چیز جالبتر اینه که هر وقت دمپایی میخواهی پات کنی درست میپوشی وتا الان اشتباه نکردی اما بعدهارو نمیدونم
هر وقت یه کار خوبی میکنی ما میگیم آفرین وبهت دست میزنیم وهروقت که خودت احساس کنی کار خوبی کردی خودت به خودت دست میزنی واونقدر به ما نگاه میکنی تا بهت بگیم آفرین
(کلا بعضی وقتها ستاد شرمنده سازی دیگران راه میندازی)
عکس جدید در پستهای بعدی