سورپرایز
قشنگم چهارشنبه ١٧اسفند تولد من بود وبابارضا صبح به من تبریک گفت اما از کادوو کیک خبری نبود
خوب منم که احساسی خیلی خورد تو ذوقم اما چیزی نگفتم
چهارشنبه شدپنجشنبه اماخبری نشد تا جمعه
جمعه دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم ویه کوچولو از بابارضا گلایه کردم اما بابارضا به شوخی گرفت
وگفت انشاا.. سال بعد منونمیگی
بابارضا هم به خاطر اینکه دل منو بدست بیاره گفت نهار بریم بیرون منم قبول کردم
ساعت ١بود که آماده شدیم بریم اما بابارضا یکم مشکوک میزد تااینکه رسیدیم غذاخوری واااااااااااااااااااااا
چه خبر بود بابا رضا مهمون دعوت کرده بود(23نفر) اونم به خاطر من منو نمیگی نمیدونی چه حالی پیداکرده بودم
هم خوشحال بودم
و هم ازاینکه درمورد بابارضا زود قضاوت کرده بودم عذاب وجدان داشتم
اما گلم فکرکنم شماهم توجریان بودی چون همچین منو مشغول کرده بودی که اصلا فکر نمیکردم بابا رضا نقشه ای کشیده
بابارضا وآرتین گلم دوستون دارم
راستی گلم بهترین هدیه رو شمابه من دادی واونم این بود که چهارشنبه حدود ساعت ٧شما شروع کردی به ٤دست وپا رفتن گلم دوستت دارم
کادوی آرتین