سونو
قرار بود ما تا حتمي شدن بارداري به كسي چيزي نگيم ولي من طاقت نداشتم وزودتر به مامانم گفته بودم ولي به بابا رضا گفته بودم كه به هيچ كس حرفي نزدم و17 آذر رفتم سونو ودكتر گفت كه همه چي طبيعيه و 1 نيني تو دلم دارم بعد از اينكه ما از مطب اومديم بيرون بابا رضا ديگه طاقت نداشت وبه همه خبر داد نميدونيد چه خبري شد تلفن پشت تلفن حالا من از خجالت نميدونستم چي كار بايد بكنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی