چله گل پسرم
عزیزدلم شما امروز 40روزه شدی خدارو100هزار بار شکرمیکنم که 1فرشته نازوخوشگل وسالم به من داده خدایا دوست دارم
آرتینم من وبابارضااز خیلی وقت پیشا برای چله شما نقشه ها کشیده بودیم که کجا جشن بگیریم کیارو دعوت کنیم و.......
آخه امروز 1روز خاصیه وهیچ کس دل ودماغ جشن ونداره آخه امروز قراره حاجاقارو عمل کنن وشماهم باید امروز حموم بری
تمام حموم رفتنای شما همراه مامان مهین بود ولی چندروزیه که دست مامان مهینم درد میکنه ودکتر دستشو بسته ومامان مهینم نمیتونه شماروببره حموم پس قراره مامانی بیاد شماروببره حموم
اول قرار بود ساعت8حاجاقارو عمل کنن ولی عمل ساعت 10 شروع شد ومامانی ساعت10:15بود که اومد خونه ما وشماروبرد حموم وشماهم طبق معمول توحموم آروم بودی واصلا اذیت نکردی وچقدر هم خوشحال بودی
ومامانی ساعت11برگشت بیمارستان وشما2ساعتی خوابیدی وبعدش مدام تو بغل من بودی
عزیزم من چون دلم گرفته بود مدام گریه میکردم وحواسم نبود که دارم به شماشیرمیدم 1دفعه چشمم به صورت ماهت افتاد ودیدم شما شیر نمیخوری وبااون چشای نازت زل زدی به من وبه من نگاه میکنی الهی قربون معصومیتت بشم من که ناراحتی مامانی رو احساس کردی گلم تواون لحظه ازشما خواستم که به حاجاقا دعا کنی
قراربود عمل ساعت 4تموم بشه خداروشکر تااون لحظه عمل خوب بود به همین خاطر منو و شما وبابایی باهم رفتیم بیمارستان آخه دیگه من نمیتونستم تو خونه بمونم ولی عمل هنوز تموم نشده بود وهمه مارو زودبرگردوندن خونه حوالیه ساعت 5:30 میثاق زنگ زد وگفت که عمل تموم شده وحال حاجاقا خوبه
عسلم نمیدونی تواون لحظه چه حالی داشتم فقط شمارو محکم گرفتم توبغلم وخدارو شکر کردم
الهی قربون پسرخوش قدمم بشم من
اینم چندتا عکس از حموم 40روزگیه پسرم