آرتینی تو11 ماهگی
پسرزیباروی من بزرگ میشوی اما برای من همیشه کوچک خواهی ماند چون من اینگونه دوست دارم
این روزها کارهای شیرینت وحرفهای دلنشینت ناب وزودگذرند
همه وهمه میروند وثبت میشوند در عمق قلب وجان من
دلم میگیرد از گذر شتابان ثانیه ها
عزیز دلم این روزها همچین ناز وبامزه شدی که نگو
مینویسم خاطراتتو تا فراموش نکنم این لحظه های زیبارو
همچین زبل شدی که نگو دیگه خیلی راحت ،مثل آب خوردن ازهمه جا وهمه کس میگیری وبلند میشی ویه طرفه راه میری اما هنوز جرات تنها راه رفتنو نداری نمیدونم میترسی یا اینکه پسمل ما تنبل شده همچین بامزه تنبل شدی که نگو الانم گیر دادی به بیا بیا وبا دستای نازو کوچولوت به همه کس وهمه چیز میگی بیا مثلا اون روز ١لحظه چشمت افتاد به بابایی وخیلی ناز به بابایی بیا بیا میکردی که نگو که بابایی اومد طرف شما تا اینکه شما بری سمت بابایی وهر از گاهی به تلویزیون وکنترل وتلفن میگی بیابیا
(همیشه هم تنبل نیستی در روز اونقدر چهاردست وپا میری که مونده زانوهای شلوارت ساییده بشه)
از آب وچیزهای خیس اصلا خوشت نمیاد خدانکنه یهو دستت خیس بشه ویا خدا نکنه یه تیکه از غذاهای آبکی ونون خیس از دهنت بریزه رو دستات اونقدر دستتو به زمین میمالی که خشک بشه اون وقت روز از نو روزی از نو در شلوغ کاری
ازاتاق مرتب اصلا خوشت نمیاد خدانکنه من اسباب بازیاتو جمع کنم همچین عصبانی میایی همشونو میریزی زمین وبعد خوشحال وخندان به کارات میرسی واز کارهای جدیدتم کشف خانه از زوایای مختلفه
دیگه کابینت ولباسشویی وجاکفشی وجاروزنامه ای برات جذاب نیست فقط کشوی مدارک بابارضا رو هدف قرارمیدی ودر سیم ثانیه شناسنامه،دفترچه،مدارک و....همه پخش اتاق میشه ولی خدارو شکر تا الان هیچ کدوم پاره نشده ولی خدانکنه که یه روزی این اتفاق بیفته که اون موقع واااااااااااااااااویلاست
تازه عاشق فریزرم هستی خدانکنه پیش شما درب فریزر باز بشه مگه شما دست برمیداری از شیطنت اونقدر با درب کشوهای فریزر بازی میکنی تا اون دستهای خوشگلت یخ یخ میشه وبا جیغ وداد وگریه شمارو از اونجا دور میکنیم
تازگیها عاشق تونل شدی چون از یه طرف میز میری تو از اون طرف مبل میایی بیرون وهراز گاهی اون وسطا گیر میکنی وبا آرامش خودتو مچاله میکنی تا راه برات باز بشه که میشه واگه نشد داد میزنی تابریم کمکت وهمینکه میایی بیرون دوباره همون مسیرو میری
از قدیم میگن جوینده یابندست اون قدر اون مسیرو میری تا راه برات باز شه
یه چیز باحال دیگه اینکه دوست نداری زمانیکه نشستی جلوت کثیف باشه مثلا خدا نکنه که بیسکویت بخوری وخورده هاش بریزه زمین اونقدر بادستات اونارو به طرفین پخش میکنی که از روزگارم محو میشن چه برسه از روی فرش وزیرانداز
فکر کنم حروف الف با وشعر وقصه خیلی زیادی بلدی وبلند بلند هم میخونی ولی حیف که به زبون خودت میگی وما هیچی نمیفهمیم
الهی من قربون اون فکت بشم که ٢٤ ساعته در حالت تکون خردنه ومدت زمان خیلی کمی بهش استراحت میدی اونم موقع خوابه چون قبل از خوابیدنم اون قدر بلند بلند برای خودت شعر وقصه میگی که همه رو کلافه میکنی
تازگیهاهم باخوابیدن مشکل پیدا کردی واونقدر باخوابیدن میجنگی که آخر سر بیهوش میشی طوریکه شبا فقط ١بار برای شیر بیدار میشی گلم
چند وقتی بود که شبا راحت نمیخوابیدی و زود زود از خواب بیدار میشدی وبیدارشدن همان ونشستن همان وخیلی بامزه با چشمهای نیمه بسته به همه جا نگاه میکردی تااینکه میومدی پیش من وبعد ازآن شما راحت وما ناراحت میخوابیدیم چون اون قدر مارو هل میدادی تا جات بزرگ بشه تا حالشو ببری
به همین خاطر چند شبه، دیگه شمارو تو گهوارت نمیذارم وجاتو زمین انداختم واونجا حسابی بهت خوش میگذره چون هم راحت غلت میزنی وهم راحت دمر میخوابی
(گلم دلم رضا نمیده که شباببرمت تو اتاقت وبگذارمت رو تختت تا راحت بخوابی ولی یه کوچولوکه بزرگ شدی حتما این کارو میکنم)
عمرم اونقدر خاطرات زیادوبامزه است که نمیتونم همشو یکجا برات بنویسم ولی این کارها وشیطنتهای شما تمومی نداره و ادامه دارد
آرتینم شنهای ساعت شنی دیگه داره به دونه های آخرش میرسه یعنی به تولد شازده پسر چیزی نمونده
عزیزم عمرم جونم نفسم دوست داشت ،دارم ،وخواهم داشت، تاروزیکه جان در بدن دارم