عروسی درکرج
جوجه کوچولوی مامان میخواهم خاطره چند روز پیش روبرات تعریف کنم
ما رو ٢٦شهریور عروسی دعوت کرده بودن اونم کرج
و از همون اول من دوست نداشتم که برم اونم به خاطر شما چون میترسیدم اذیت بشی چون عروسی توباغ بود
وبعدهم به خاطر مادر ومیگفتم تا حال مادر خوب نشه من عروسی نمیام خدارو شکر حال مادرهم روز به روز بهتر میشد وبابارضا هم دوست داشت که بریم و بالاخره قرارشد جمعه ٢٤شهریور بریم کرج خونه عمه منیژه(عمه بابارضا)
وساعت١٠.٣٠بود که به سمت کرج حرکت کردیم
و امیررضا ونداجون بامااومدن
ومامان مهین وعمو علیدادوخاله سیمین وخاله ماهرخ هم با هم
وتوراه هم حسابی بهمون خوش گذشت چون داشتیم میرفتیم عروسی
بالاخره ساعت٢.٣٠بود که رسیدیم خونه عمه منیژه واصلا هم گم نشدیم
وتازه رسیده بودیم که شما در یک عملیات ضربتی
رفتی سراغ وسایل تزئینی و٢تا تخم مرغ تزئینی رو شکوندی
واین شدکه چیدمان خونه تو سیم ثانیه تغییر کرد
ولی در کل بچه خوبی بودی
وبعد از خوردن نهارکمی استراحت کردیم وغروب یکم رفتیم کرج گردی وخواستیم بریم بام شهر واز شانس ماهم اونجارو بسته بودن در عوض رفتیم پارک وشما کمی تاب یازی کردی
وساعت١٠برگشتیم خونه وساعت ١هم همگی خوابیدم البته شمازودتر خوابیده بودی
وصبح هم طبق معمول ساعت ٨بیدار شدی وهمه با صدای شیطنتهای شما از خواب بیدار شدن
وساعت١١من وشما وبابارضا باهم رفتیم به تهران
تامن برم پیش دکتراوج چون دلم خیلی خیلی براش تنگ شده بود
وتو مطب شما اونقدر شیطنت کردی که نگو وحسابی دل بری میکردی وهمه مامانها داشتن با شمابازی میکردن وشما بعد از دیدن خانم دکتر یه بوس خوشگل فرستادی به خانم دکتر که دکتر حسابی ذوق کرده بود فکر کنم شماهم عاشق خانم دکتری
وساعت ٢.٣٠بود که رسیدیم خونه عمه منیژه وبعد از خوردن نهار وکمی استراحت مشغول آماده شدن شدیم
یه خبر بود که نگو وهمه شمارو به اون یکی پاس میداد
وشمامدام از این ور به اون ور میرفتی تا اینکه بالاخره ساعت ٦.٣٠همگی حاضر شدیم و رفتیم به سمت باغ تک
مگه میرسیدم ولی خوبی راه طولانی این بود
که شما توبغل من یه خواب خوب کردی
وحوالی ساعت ٧.٤٥رسیدیم باغ وچه جای خوب وباصفایی بود وچه عروسیه خدا به همه قسمت بکنه از این عروسیا
گلم شما هم چه کیفی میکردی
مدام میرقصیدیوبشکن میزدی
راستی یکی از خواننده هاهم حمید اصغری بود وآهنگ معروفش یعنی عسل خان روهم خوند وشما بااون آهنگ چه کیفی میکردی ومدام دست میزدیومیرقصیدی
واصلا دوست نداشتی بخوابی ولی ساعت١٢ موقع شام
بالاخره خوابت برد
وماهم تا ساعت١ توجشن بودیم واونقدر خسته شده بودیم که نگو و ساعت١.٤٥هم رسیدیم خونه وشما خوابیدی تا صبح ولی من ساعت٢.٣٠خوابیدم
عازم مقصد (خانه) شدیم وساعت ٣رسیدیم خونه واز شانس بد ما شما توماشین خوابیده بودی ودوست داشتی بازی کنی وما خسته وشماهم سنگ تمام گذاشتی وتا ساعت ٨بیدار بودی وشیطنت میکردی
پ ن١:گلم در یه کلام پسر خیلی خیلی خوبی بودی تواین چند روزومامان وزیاداذیت نکردی وقول دادم حتما برات یه جایزه خوب بگیرم
پ ن٢:عزیز دلم تو تهران من وشما باهم رفتیم تویه سوپری تابرای شماخوراکی بگیرم واونجا یه پسری شیرینی به دست وارد مغازه شد وباخوشحالی شیرینی پخش میکرد ومیگفت که دانشگاه شریف قبول شده
اون موقع من یه لحظه خودمو گذاشتم جای مادر اون پسره وگفتم کی میشه آرتین منم اینجور پسری بشه وتو یه دانشگاه خوب قبول بشه وبابا رضا هم میگه من میدونم آرتین آینده روشنی داره وحتما یه آدم موفق توزندگیش میشه این دعای همیشگی ما برای پسرمونه که تو هر موقعیت ومرحله از زندگیش موفق وموید باشه
اینم چند تا عکس از پسری تو عروسی (عمو نیما وخاله شهرزاد)
گلم لباس شما یه پاپیون مشکی خوشگلم داشت که به عروسی نرسید وجیگر مامان دوست داشت خیلی ساده باشه تاچشم نخوره
اینجا گلم داره بشکن میزنه
اینم تیریپ آرتین خان تو حیاط چون اونقدر هواسردبود که نگو
اینم آرتین وبابارضا کناراستخر زیبا