گل گندم، 59 ماهه من
گل گندمم؛
خوشه ی طلایی من!
به یاد 59 ماه پیش می نویسم...
به یاد 256 هفته ای که گذشت...
به یاد 1.795 روزی که پشت سر گذاشتیم!
به یاد 43.080 ساعتی که با هم بودیم!
به یاد 2.584.800 دقیقه ای که سپری کردیم!
وبه یاد 155.088.000 ثانیه ای که روزهای خوشی رو با هم تجربه کردیم!
که عزیزترین لحظه هایم بودند!
بی شک، ناب ترینشان...
لحظه های مادر بودن!
لحظه ی دنیا آمدنت، اولین شیر خوردنت...
دست بالا آوردنت، چیز در دست نگه داشتنت!
اولین خنده های ارادی ات...
نشستنت، دندان در آوردنت، راه رفتنت...
لحظه های نفس کشیدنت کنارم، درست دهان به دهان من؛
آنجا که نفسم را با تو هماهنگ می کردم که بازدم تو، دم من باشد...
لحظه های پر شور دویدنت!
لحظه هایی که چشمانت مرا می جست!
لحظه های پر مهر خوابیدنمان؛
بوسه های لطیفت، نوازش دستان کوچک و پر عطوفتت!
با تو؛ لحظاتی را گذراندم که جز زیبایی در آن ندیدم!
هرچه بود عشق بود و شور کودکی و دنیای پاک تو...
با تو بهترین ها را تجربه کردم...
روزهایی که گذشت، بر نمی گردد!
تنها یادشان است که آرامش می بخشد، لبخند جاری می کند...
همیشه به یادشانم؛
به یاد همین 59 ماهی گذشت...
چقدر خوشحالم که تو را دارم، بی همتای بی نظیرم، اسوه ی مهربانی ام!
59 ماهگی ات مبارک، آقای کوچک!