آرتین آرتین ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آرتين شیرینی زندگی مامان وبابا

یه مسافرت دوست داشتنی

پسرک چشم قهوه ای من آخرین باری که من وبابا رضا با هم رفته بودیم مشهد پاییز سال 86 بود منم که عاشق امام رضا بودم و واقعا دلم لک زده بود واسه مشهد واصلا برامون فراهم نشده بود شما رو ببریم مشهد که 94/09/02 قرعه به نام من در اومد وقرار شد با هم بریم مشهد اما، بابا رضا به خاطرمشغله کای نتونست ما رو همراهی کنه به همین خاطر همسفرهای ما شدن:مامانی،مهین جون،خاله پروین وحاج آقاجون وای چقدر خوشحال بودم که همراه عزیزانم دارم میرم مشهد ولی از اینکه بابا رضا همراهیمون نمیکرد خیلی ناراحت بودم که لحظه رفتن نزدیک میشد وبلیط ما 194/09/13 ساعت11:20 از فرودگاه زنجان بود ساعت 11 بود که ما رسیدیم فرودگاه که...
18 آذر 1394

روز مهربانو

اول آذر روز پاسداشت مهر بانوی پارسی مبارک                     درقرون باستان زمانی که از زنها بعنوان برده استفاده میکردند مردان آریایی عشق خود را به اسم مهربانو( بانوی مهر ) صدا میزدند  وبرای سپاس ،اولین روز آذر را جشن میگرفتند باشد که این سنت همچنان دریاد وخاطران پابرجا باشد  ...
1 آذر 1394

پسرک 52 ماهه من

                           ای آبان زیبا ای ماه پراز خبرهای خوب واتفاقات دوست داشتنی پسرک 52 ماهه ام را در این روزهای زیبا به یگانه خدای مهربان میسپارمش                       ...
22 آبان 1394

حرفهای خوشمزه

چند وقت پیش عمه یاسی و مهین جون اینها اومده بودن خونمون که شما وسطها با پرنیان دعواتون شد چون پرنیان بااسباب بازیات اشتباهی بازی میکرد و او نا رو اشتباهی جای دیگه میگذاشت که شما عصبانی شدی و بابا رضا اومد پیشت وگفت آرتین بابا چرا با پرنیان دعوا میکنی وشما گفتی: آخه برای من مسئولیت داره جمع کردن اینا     عاشق لباس پلیست هستی وطبق معمول لباس پلیست تو تنت بود وخواستیم بریم سوپری دیدیم داری لباساتو عوض میکنی که گفتم مامان جون  میتونی با این لباسات بیایی برگشتی میگی مامان خیلی ممنون که اجازه دادی با این لباسام بیام ممنون مامان عزیزم خیلی دوست دارم چند وقتی میشه که ب...
17 آبان 1394

دندان پزشک

              ناز گل من چند روز پیش دوباره دندونت رو به سحر جون نشون دادم وسحر جون گفت که دیگه داره دندون گل پسری خرابتر میشه وحتما باید دندون خوشگلت درست بشه وچون سحر جون فقط چند روز میتونه بیاد مطب به همین خاطر قرار ما شد برای 10آبان ماه که ساعت 5:30 غروب با هم رفتیم اول از دندونات عکس گرفتیم وبعدش با هم رفتیم مطب سحر جون اولش خیلی سخت بود رضایت نمیدادی سحر جون رو دندونات کار کنه که من اول خوابیدم رو تخت و شما بغل من خوابیدی که به این صورت زیاد راحت نبودی  که آخرش راضی شدی خودت تنها رو تخت بخوابی و منم نزدیک 40 دقیقه پایین تخت بودم ودستت تو دستم بود تا زیاد ...
11 آبان 1394

پسرک باهوشم

دردونه مامان شرکت ما یه ابتکاری به خرج داده و اونم اینه که ماکت ترانس درست کرده وبه همه یه ماکت داده برای کمک به خیریه شرکت و دیروز 94/07/27 بابا رضا ماکت رو آورد خونه که شما اول متوجه ماکت نشدی اما یهو چشمت بهش افتاد و بلند گفتی اِ اِ اِ  این هِـِثلِ  شرکت شماست واااااااااا ما رو نمیگی حسابی تعجب کردیم یعنی شما ترانس رو میشناختی   که من ازت پرسیدم مامان از کجا فهمیدی این مثل شرکت ماست  که اومدی آرم ایران ترانسفو رو نشونمون دادی اون لحظه محکم ماچت کردم و به خاطر این تیز هوشیت ودقت بالات همراه بابا رضا بهت قول یه جایزه دادیم خدایا شکرت بابات همین هدیه خوبی که به ما هدی...
28 مهر 1394